محصلین نجراب

محصلین ولسوالی نجراب ولایت کاپیسا


شعر

 

شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم
                              بی توبودن را برای با توبودن دوست دارم
                                                      خالی ا زخود خواهی من برتر از آلایش تن
                                                                        من ترا بالاتر از تن برتر از من دوست دارم

............................................................................................

امیدوارم که لحظات خوبی در این وبلاگ داشته باشید نظریات یاد تان نروداگر میخواهید با ما همکاری نماید در جمع آوری مطالب تاریخی در باره ولسوالی نجراب وقدومت تاریخی آن

11 آبان 1398برچسب:,

|
 
زندگی نامه احمد شاه مسعود

 11 سنبله 1332- افغانستان – پنجشیر- قریهء جنگلک
در یک تابستان گرم و در دل انگیز ترین لحظات هستی، در یک درهء زیبا و سحر انگیز، کودکی پا به عرصهء جهان می گذارد که روزی سرنوشت کشور و سرنوشت جهانی را که در آن می زید، تغییر می دهد.
کودکی از قبیلهء آب و آفتاب و از جنس عاطفه و مهر و صداقت، کودکی که می آید تا همه ی غزل ها در شأن او سروده شود و همهء قالب ها تصویر او را به نمایش بگذارد و همه ی رؤیا ها تعبیر شجاعت و شهامت او باشند. او می آید تا همه ی بی نهایت ها، او را در خود جای دهند.
او برای مهر می آید، برای چاره سازی، برای دستگیری، برای خوشبختی، برای گشایش، برای دلسوزی، برای پیروزی، برای نیرومندی و برای پاکی و آسودگی سرزمین اش.
او می آید تا بر بلندای تاریخ سرزمین اش بایستد و با توانمندی و بی آن که خواب او را فراگیرد، پاسبان سرزمین اش باشد.
روز تولد او روز زیباست. روزی که در یک خانواده ی محترم و شریف نام نیک یک مرد از فراز دل آسمان بر می خیزد. پدرش مرد معتدل و معزز دگر وال دوست محمد خان است، و مادرش زن مهربان و صبور که او را هیچ آوایی خوش تر از ترانه های قرآن نیست. مادری که مسعود از انضباط محکم وی در تعلیم و تربیه اطفالش بارها یاد می کند. کودک را احمد شاه نام می نامند که نام خانوادگی اش( مسعود) را با نام پر شکوه خویش آذین می بندد.
نگاه به چشم اندازهای بکر و طبیعت زیبا و سحر انگیز پنجشیر و مشاهده صداقت زحمت کشان و رنج دیدگان دره در هر صبح و شام، ذهن کودکانه او را به دنیای بزرگ می گشاید و گامهای کوچک او از همان آوان کودکی در جوار دریای پنجشیر، سختی و صلابت سنگ و صخره را تجربه می کند، تا بعد ها مردی و مردانگی او با صلابت صخره و سنگ در هم آمیزد.احمد شاه مسعود زیبا ترین خاطرات پر شور کودکی اش را با کودکان و همسالان خویش در مکتب بازارک پنجشیر تجربه می کند. صنف دوم را به پایان می رساند که پدرش به علت تغییر شغل راهی هرات می شود. او نیز با خانوادهء گرامی اش پدر را همراهی می کند تا مردم شهر باستانی هرات نیز افتخار میزبانی کودکی را داشته باشد که در سالیان نه چندان دور نامش به افغانستان نیروی سرشار می بخشد. صنوف سوم و چهارم ابتدایی را در لیسهء موفق هرات پشت سر می گذارند که خانواده اش راهی کابل می شود و او نیز می رود تا در سرنوشت تاریخی خویش روزها، هفته ها، ماه ها و سال های دیگری را شکل بخشد.
از همان آوان کودکی ذکاوت و تیز هوشی او اطرافیانش را به حیرت وا می دارد. یکی از دوستان نزدیکش حکایت شیرین نقل می کند:
احمد شاه در کارته ی پروان همسایه ی ما بود. با آنکه یازده سال بیشتر نداشت، رفتار برازنده و تأثیر گذار داشت. روزی جمعی از دوستان دورتر از ساحه ی مسکونی خویش به تفریح و بازی پرداختیم. هنگام بازگشت برای آنکه زودتر به منزل برسیم وارد یک زمین کشاورزی شدیم، هنوز مسافتی را طی نکرده بودیم که صدای هیاهو و خشم مرد دهقان ما را به وحشت افگند. همه در یک استقامت می دویدیم و مرد نیز از تعقیب ما دست بردار نبود. ترسیده بودیم و نمی دانستیم چه باید بکنیم. ناگاه فریاد احمد شاه مسعود بلند شد که:
پراکنده شوید و هرکدام از یک سمت فرار کنید. اینطور او نمی داند که کدام مان را باید تعقیب کند. ما به فرمان احمد شاه مسعود از خشم مرد دهقان گریختیم و از آن پس او را به عنوان فرمانده گروه خود انتخاب کردیم و او نیز هر روز با انضباطی دقیق و دستورالعمل های محکم ما را تعلیم می داد.
او دوران کودکی اش را با آگاهی از مسایلی که پیرامونش می گذرد، سپری می کند. دوران متوسطه و لیسه را در لیسه استقلال سپری می کند و به این ترتیب به سر آغاز فصل پر شور جوانی اش می رسد. به انستیتوت پلیتخنیک کابل شامل می شود و دو سال را در آن جا تحصیل می کند. این سال ها برای او که با هوشیاری تیرگی و گزند و غم و تلخی و خاموشی را در دل مردمش احساس می کند، سر آغازیست برای یک دوره طولانی مبارزه خستگی نا پذیر. زیرا او نمی تواند تجاوز فرهنگی و سلطهء سیاسی و اقتصادی شوروی کمونیستی وقت و فساد داخلی در نظام حاکم را به تماشا بنشیند. پس می رود تا در کنار دیگر یارانش شب های دیجور ستم را در نوردد.
آغاز فعالیت های وی زمانیست که با انجینر حبیب الرحمن شهید، مرد بلند آوازه ی تاریخ مبارزات مردم افغانستان آشنا می گردد. انجینر حبیب الرحمن که یکی از پیشتازان نهضت اسلامی افغانستان است و مسوولیت امور نظامی را در این نهضت به عهده دارد، از احمد شاه مسعود می خواهد تا با استفاده از حضور یکی از وا بستگانش شهید جگرن محمد غوث یکی از پیشتازان نهضت اسلامی در دستگاه نظامی، به جلب و جذب افسران نیروی هوایی مبادرت ورزد.
شش ماه پس از کودتای 16 سرطان 1352 انجینر حبیب الرحمن دستگیر شده و به شهادت می رسد. این واقعه ی تلخ زنگ خطریست برای سایر همکاران و دوستان انجینر شهید. و همین امر باعث می شود تا احمد شاه مسعود قبل از تکمیل سال دوم درس را رها کرده و تقریباً دو سال را به طور مخفیانه در شهر کابل و شمالی سپری کند. کمی بعد او پشاور می رود و برای نخستین بار در یک کورس کوتاه مدت آموزش عسکری می بیند، اما او خود چنان استعداد در زمینه ی فراگیری دارد که استادانش را حیرت زده می کند.
البته نا گفته نماند که مطالعات مسعود در زمینه های تاریخی، سیاسی، علوم اجتماعی و نظامی او را همواره در راه رسیدن به اهداف والایش یاری نموده است.
سال 1354 قرار بر این می شود تا با عدم حضور چند ماهه ی رهبری نهضت پروفیسور ربانی (سفر مصر) کودتایی به فرمان گلبدین حکمتیار رییس حلقه ی جوانان نهضت اسلامی بر ضد رژیم سردار محمد داودخان در کابل بر پا شود. مسعود نیز در موعد مقرر با جمعی از همرزمانش وارد کشور می شوند. او ساحه ی وسیع از پنجشیر را به تصرف در می آورد و منتظر می ماند تا طبق پلان وعده اده شده از جانب حکمتیار خبر کودتا در کابل از طریق رسانه ها اعلان شود. اما طرح و اجرای برنامه از سوی گلبدین حکمتیار  با شکست مواجه شد و هرگز در آن تاریخ کودتایی شکل نگرفت. احمد شاه مسعود نیز مجبور به عقب نشینی می شود. در این میان او با از دست دادن جمعی از دوستانش که شهید می شوند برای نخستین بار طعم تلخ جنگ را مزمزه می کند، اما با نیروی بیشتر و ارادهء آهنین تر دو باره به پشاور بر می گردد تا این بار برای مبارزاتش، خود طرح بریزد و مستقلانه تصمیم بگیرد.
سرزمین دیرینه پای ما مشحون از ستم ستیزی، پیکار و حماسه است. سرطان 1358 پهلوان نیرومند و سردار بی باک، با تنی چند از همراهان خویش به وطن باز می گردد و این بار می آید تا برای همیشه در پناه استوار دره های پنجشیر مبارزات خستگی نا پذیر خویش را آغاز نماید.
سر انجام با یاری کسانی که به سرزمین خویش خیانت کرده و دل به بیگانه سپرده بودند، خاک پاک افغانستان مورد تجاوز ارتش سرخ شوروی قرار می گیرد و قرار از جان مسعود عزیز می ستاند. او با این باور که بیگانه از هر کجا که آمده باشد و با هر دستاویزی و هر بهانه ای که آمده باشد، دشمن ماست و ما را از درون و از ریشه بر می افکند، راسخ تر از گذشته به پا می خیزد تا زهر ناکامی را به جان جانوران شب شکاری بریزد. که به سرزمین او آمده بودند تا هریک به گونه ای نیش و چنگال و نوک خود را در دل و جان مردم فرو کنند و آسایش شان را بر هم بریزند.
جوان دلیر قصه های خوب سرزمین ما، سالیان بسیار را در کنار مردم توفان زده اش سپری می کند، دست از همه ی آسودگی ها می شوید و با سینه ی سپر کرده ی فولادین و با بازوان توانای آهنین و با اندیشه ی تابناک و زرین و با دمی استوار می رزمد. او بنای جنگ چریکی را می گذارد. جنگی که دشمن را به نابودی می کشاند و نبوغ و ابتکار نظامی احمد شاه مسعود را در تمام جهان پخش می کند.
احمد شاه مسعود در طول سالها مبارزه اش هرگز وسوسه بیگانگان را به دل راه نمی دهد و اجازه نمی دهد نیش های زهر آلود تفرقه به جان یارانش زخم برساند. او مردمش را از هر قوم و قبیله و گروه می ستاید و دوست می دارد و همین بزرگ منشی های اوست که نامش را التیام بخش قلب های دردمند می کند. دل ها و جان ها همه بسته به نگاه گرم او می شود و حضورش شادی بخش ترین لحظاتی می شود که در زندگی مردم رقم می خورد.
او دل به کوه و دشت می زند و چون پناه استوار مردم است با همه ی تلخی ها و مرارت ها دست و پنجه نرم می کند و هرگز خم به ابرو نمی آورد، او به همه جا و همه چیز جان تازه می بخشد. پاهای نیرومند او زمین زیر پایش را برای او و همراهانش هموار می کند.
تنها درد جانکاهش تازیانه باد های سردیست که کودکان را غمگینانه و زرد روی در وحشت آوای تلخ و تک خوان جنگ می ترساند. او برای کودکان سرزمین اش اشک می ریزد اما قرار گرفتن در مقام مسعود، بازی های ساده کودکان را دلچسپ و دل انگیز می کند و همه ی رویا های شیرین شان را تعبیر می سازد.
تنها نقطه ای که هرگز پای دشمن به آن نرسیده، مقر اوست. قوای مسلح شوروی بین سالیان 1358 و 1361 با تمام نیرو به پنجشیر حمله می برد، اما مسعود با مقابله ی زیرکانه و تحسین آفرین اش، پی هم آنها را شکست می دهد و نام برازنده و پر شکوهش را در سطح جهانی بلند می  سازد.
در سال 1363 مهم ترین در گیری در پنجشیر به وقوع می پیوندد. حمله هفتم قوای شوروی و بزرگترین حمله در طول لشکر کشی ارتش سرخ در افغانستان پنج سال طول کشید و مسعود در این سال ها با ضربات سنگین نیروی دشمن را تضعیف نموده عاقبت او را به اعتراف شکست وا می دارد و همین باعث فروپاشی ابر قدرت شوروی می گردد. چنانچه جریدهء معروف بین المللی ( وال استریت ژورنال) به وی لقب برندهء جنگ سرد را می دهد و یکتن از علما و شخصیت جهانی اسلام شیخ عزام وی را بزرگتر از ناپلئون می خواند.
احمد شاه مسعود با پایدار ماندن بر پیمانی که با خدا و مردمش بسته بود، عاقبت طعم شیرین پیروزی و رهایی را در جان خسته سرزمین اش چکاند. اما مبارزه او تمام نمی شود. مردانی که نورانیت عرفان ملکوتی شان هزاران طور تجلی را به موسی صفتان می نمایانند، می روند تا حکومت کمونیستی داکتر نجیب الله را در هم شکنند. می روند تا از قبیله ی کوهکنان عاشق، تیشه ی عشق را بر بیستون تاریخ بسایند و نام اسطوره ای خود را برای همیش جاودان سازند، و بالآخره با تلاش و پشتکار در بهار 1371 رژیم کمونیستی داکتر نجیب الله در هم می شکند و مسعود فاتح سرزمین خود و فاتح قلب های مردم می رود تا به عنوان پاره جدا نا پذیر از مردم در خدمت مردم باشد و با موافقت همه رهبران جهادی به سمت وزیر دفاع و رییس کمیسیون امنیت ملی در کابل آماده فعالیت های جدید خویش می گردد. اما این پیروزی شیرین رقیب دیرپای او گلبدین حکمتیار و نظامیان پاکستان را آشفته می سازد. حکمتیار که گرفتار دیو رشک شده بود و همچنین پاکستان که استراتژی طویل المدت خویش را در شکست می بینند به دام خشم می افتند، با عده ای فریب خورده ی دیگر نیز که از گوشه و کنار با آهنگ گردنکشی و رویا رویی با مسعود و دل پرداخته به حکومت و قدرت به پا می خیزند و آشوب سراسر کشور را فرا می گیرد.
احمد شاه مسعود که نمی خواهد بیش از این خواب های مردمش را آشفته ببیند، با بزرگ منشی خاص خودش باب مذاکره با مخالفین داخلی خویش را می گشاید و حاضر می شود تمام شرایط آنان را برای آتش بس بپذیرد. حتی از مقام خویش استعفا می دهد اما خشم های آتشین حکمتیار جز با شعله های عصیان گر جنگ فروکش نمی کند و پاکستان توافق افغانی را به نفع استراتیژی خویش نمی پندارد.
مسعود که آرزو دارد شاهد رویش گلپونه های صلح در سرزمین ویرانه اش باشد این بار زخم های آشنایان تاریک اندیش و قربانی شدن مردم بی گناه روح و روانش را به شدت می آزارد اما او مجبور به دفاع می گردد. دشمن که از دیر باز چشم به سرزمین ما دارد و چشم به راه چنین رویدادیست، با روی خوش و لب خندان مزدورانی دیگر را اجیر می نماید تا افغانستان مجروح و دردمند ما را تصاحب کنند. حضور مجاهدین با خاطراتی تلخ برای مردم چهار سال و پنج ماه طول می کشد که با آمدن طالبان (این پدیده ساخته و پرداخته پاکستان) فتنه ی دیگر بر سرزمین ما شلاق می کوبد. آنان می آیند تا اندیشه های نا درست و تباه را در مغز مردم جای دهند و با هر آنچه در سرزمین ماست برای خود زندگی سرشار بر پا کنند.
مسعود با تصرف کابل به دست طالبان دو باره به زادگاه خویش باز می گردد و درست در زمانی که خستگی و نومیدی روح و روان مبارزین مسلمان ما و مردم درد کشیده ما را مجروح کرده است، او فریاد بر می آورد که به خدا سوگند حتی اگر به اندازه کلاهم جای ماندن در این سرزمین را داشته باشم می مانم و مقاومت می کنم، جهان را به شگفتی می آورد و همرزمانش را به شوق مبارزه ی نو بیدار می کند. او راه شکوهمندش را بر می گزیند. شکوه او اوج نبردی بی پایان برای زیستن و برای ماندن مردم، تصویر این مرد خوب را در سیمای تاریخ ما روشن و پر تلالو می سازد. علاوه بر این مسعود که از متن جامعه بر خاسته است و علاوه بر فرماندهی مبتکر و نیرومند، مدیر آگاه و مدبر نیز هست. در تمام این سال ها برای مردم غم خواری می کند. در جنگ به فکر آبادانی است و در ظلمت مطلق به فکر آینده ی فرزندان این سرزمین.
مسعود به شخصیت ملی و فرهنگی و میهنی و مرزها و سرزمین خودش می اندیشد و با همین اندیشه در درازنای زندگی پربار خویش، شسته و رفته از همه بدی ها و پلیدی ها، بلند اندیش و پاکدل، زندگی خویش را برای رفاه و دفاع از مردمش فدا می کند.
پنج سال تمام را با همه هستی اش در مقابل طالبان مقاومت می کند و در سفر تاریخی خویش در 16 حمل 1380 به اروپا، جهانیان را از خطر مرگبار تروریزم آگاه می کند و درباره طالبان و گروه تروریزم و قالب بندی استراتژیک پاکستان در افغانستان هشدار می دهد که این پدیده نه تنها دامنگیر افغانستان بلکه جامعه جهانی در این آتش خواهد سوخت.
ابعاد گوناگون شخصیت بی نظیر و برازنده مسعود در این سفر آشکار می شود، اما پیش از آنکه فریاد بلند او چشم جهانیان را به سوی افغانستان روشن کند، او در اوج شکوه و درخشش مورد سوء قصد قرار می گیرد.
روز 18 سنبله سال 1380 است، دریاها در زیر پرتو گرم خورشید آرام و آهسته موج می زنند. اما در پیچ و تاب موجها بی قراریست. برگ های لرزان بید آرام آرام دردی بزرگ را در گوش طبیعت نجوا می کنند.
خبر ترور او در گوش سرزمین اش و در گوش جهان می پیچد. همه با نا باوری غم زده و هراسناک می شوند. مردم نا آرام اند. گویی خار زهرناک و فولادین در دل شان فرو رفته است. دردی که از خلش خار بر دل ها نشسته بود، و زهرابه ای که از نوک خار به جان ها می ریخت در همه ی کنش های مردم خود را وا می نمود. آنان پیوسته در تکاپوی به دست آوردن خبری از سردار دلیرشان هستند و عاقبت:
انالله و انا الیه راجعون
بله، از حنجره ی دردمند نطاق و سخنگویان خبر جانسوز شهادت وی اعلام می گردد و رفتن او جهان را تکان می دهد.
او می رود و قبل از آن که در آغوش خاک جای گیرد با حادثهء 11 سپتمبر جهان بخود می آید و می داند که او کی بود...
او می رود اما دشت های این سرزمین، سبزه ها و لاله ها و گل ها، این ها همه از خاکی بر می خیزند که روزی مردی چون اوگام بر آن ها نهاد.
او می رود تا دیدگان تاریخ با گرامیداشت، به روزهای پر شکوه زندگی او بنگرد.
او می خواست تا پایان روزهای سخت و ترس آلود و شکنجه آمیز کودکان سرزمین خویش را ببیند، اما افسوس!
او جانش را فدا کرد تا بهار پس از زمستانی سردو دراز، آرام آرام پای به سرزمین او بگذارد.
او می رود تا نام نیک اش چون گلبرگ تازه ای در میان چمن زار این سرزمین بدرخشد.
او که نگاهش به زندگی و به جهان و به گیتی و به هرچه که بود شیرینی و دل انگیزی می داد، چشم از جهان فرو بست.
او رمز جادانگی را می دانست. عطر پیراهن خونین یوسف را می شناخت و سناریوی سرشار از نورانیت موسی را می فهمید و می دانست که یک کودک در گهواره سخن می گوید و مسیح می شود.
ما نیز می دانیم که:
تندیس دلاوری احمد شاه مسعود تا ابدیت تاریخ زینت بخش مزارع سبزینه زای دیار ماست.
امیدوارم که لحظات خوبی در این وبلاگ داشته باشید نظریات یاد تان نروداگر میخواهید با ما همکاری نماید در جمع آوری مطالب تاریخی در باره ولسوالی نجراب وقدومت تاریخی آن

ادامه مطلب

سه شنبه 9 فروردين 1390برچسب:به ادامه مطلب مراجعه کنید ,

|
 
طالع بینی اسم :

 

 

امیدوارم که لحظات خوبی در این وبلاگ داشته باشید نظریات یاد تان نروداگر میخواهید با ما همکاری نماید در جمع آوری مطالب تاریخی در باره ولسوالی نجراب وقدومت تاریخی آن

ادامه مطلب

شنبه 21 اسفند 1389برچسب:ادامه مطلب را بخوانید ,

|
 
با عرض سلام خدمت شما دوستان

بسیار زود برای شما دوستان اشعار آخند ملا عارف نجرابی را به نشر خواهیم رساند

منتظر باشید

امیدوارم که لحظات خوبی در این وبلاگ داشته باشید نظریات یاد تان نروداگر میخواهید با ما همکاری نماید در جمع آوری مطالب تاریخی در باره ولسوالی نجراب وقدومت تاریخی آن

یک شنبه 15 اسفند 1389برچسب:,

|
 
پیمانه بده

 

پیمانه بده که خمار پیمانه بده که خمار هستم
من عاشق چشم مست یارهستم
من عاشق چشم مست یارهستم
بده بده که خــــــــمار هســـــتم
 پیمانه بده که خــــــمار هــستم
چشمت که به آهو ختن می ماند
رویت به گلاب های چمن می ماند
گل را بکنید ورق ورق بوی کنـــید
تا لالای طالـــب وطـــــــن می آید
پیمانه بده که خمار پیمانه بده که خمار هستم
من عاشق چشم مست یارهستم
من عاشق چشم مست یارهستم
بده بده که خـــمار هســـــتم
 پیمانه بده که خمار هســتم
از آمدنت اگر خبر میداشتم
پیش قدمت کوچه ها را گل میکاشتم
گل میکـاشتم گلی گلاب میکـاشتــــم
خاک قــدمت به دیده می ورداشتــم
پیمانه بده پیمانه بده پیمانه بده که خمارهستم
من عاشق چشم مست یارهستم
من عاشق چشم مست یارهستم
بده بده وی وی بده بده وی وی وی بده بده  که خمار هسـتم
پیمــــانه بده که خمار هســـتم
امیدوارم که لحظات خوبی در این وبلاگ داشته باشید نظریات یاد تان نروداگر میخواهید با ما همکاری نماید در جمع آوری مطالب تاریخی در باره ولسوالی نجراب وقدومت تاریخی آن

دو شنبه 9 اسفند 1389برچسب:,

|
 
ملنگ نجرابی !

خلص زندگی نامه ملنگ نجرابی کی بود و در کجا تولد شده است

 

امیدوارم که لحظات خوبی در این وبلاگ داشته باشید نظریات یاد تان نروداگر میخواهید با ما همکاری نماید در جمع آوری مطالب تاریخی در باره ولسوالی نجراب وقدومت تاریخی آن

ادامه مطلب

دو شنبه 9 اسفند 1389برچسب:,

|
 
طریقت نقشبندیه

 

مـــولانا نورالدین عبدالرحمن « جـامی » و طـریقت نقشبندیه
نوشته : برهان الدین « سعیدی ـ سعید افغانی »
عضو شورای علمی مرکز مطالعات ستراتیژیک افغان
 
طریقت نقشبندیه منسوب به شیخ بهاءالدین محمد بن محمد بن محمد مشهور به نقشبند و ملقب به « محمد البخارای » است ، که در سال ( ۷۱۷هجری ) متولد ودر شب دوشنبه سوم ربیع الاول سنه ( ۷۹۱ ) به سن هفتاد چهار سالگی وفات یافت .                             
 
طریقت نقشبندیه از سلسله خواجگان که منسوب به خواجه احمد عطا سیوی که به حضرت ترکستان نیز شهرت داشت، سرچشمه گرفته است و سلسله آن به کشور های ( مصر، شام ، عراق ، ترکیه، هند ، چین و افغانستان ) انتشار بیشتر یافت .                                   
طریقت نقشبندیه برمبنای زندگی دسته جمعی درخانقاهها گـذاشته شده ، از گوشه گیری و زهـــد منکرهستند ، ذکر« خفی به قلب » را معمول میدارند وامتیاز ظاهری این سلسله خرقه ای به رنگ زرد و خاکستری میباشد و همچنان اهــل این طریقت بخاطر وصول به قلعه مــراد ، سه وصول « دوام بر ذکر، مراقبت و اطاعت مرشد » و ضمنآ برای ذکر « هـفت گام » و« دو صورت » را لازم و ضروری میدانند .
طریقت نقشبندیه در افغانستان به دو شاخه ( سلسله خواجه احرار وسلسلسه نقشبندیه « مجددیه » ) تقسیم شده است .
سلسله خواجه احرار نقشبندیه : این سلسله بنام ( خواجه احرا ) به بخش مهد فرقه ( اسیا ئی میانه) ارتبـاط دارد ، و در ولایـت هـرات طریقت نقشبندیه توسط سعدالدین محمد کاشغری رایج داده شد وبعد از وفـات شان مـــولانا نورالدین عبدالرحمن جـامی   بن نظام الدین احمد جامی که ازسال ( ۸۱۷ ــ ۸۹۸ هجری ) زندگی کـرد و از جمله مریدان برجسته اش   بـود ، پیشوای آن طـریقت شد .
شیخ جامی ‌در تصوف بخصوص در طـريقت نقشبندیه ‌ به‌ سير و سلوك‌ پرداخت‌ ومتعقد به عرفان نظری بود و همچنان به عالم شهیر اسلام محی الدين « ابن عربی » اخـلاص و تمایل داشت و از ایشان بنام « عزیز ، قطب حق ، پیر توحید و آفتاب سپهر کشف و یقین » یاد آوری نموده است.
قابل تذکر است که شیخ جامی در رابطه به طریقت نقشبندیه همیشه وعظ و تبلیغ داشت ودر مورد ان کتاب بنام « سلسلۀ انتساب نقشبنديه » را نوشته که در آن چنین سروده است :
 
نقشبنديه عجب قــــافله سالارانـــند    ــ که برند از ره پنهان به حـــرم قافله را
             از دل سالک ره جـــاذبۀ صحبتشان ــ   میبرد وسوسۀ خلـــوت و فکــر چله را
          همه شيران جهان بستۀ اين سلسله‌اند ــ روبه از حيله چه سان بگسلد اين سلسله را ؟      
 
شیخ جامی از پیشوای طریقت خویش شیخ بهاءالدین نقشبند « محمدالبخارای » همواره با ارادت و اخلاص یاد دهانی نموده که در تحفةالأحرار « اورنگ سوم »  صفحه « ۴۸۵ » در رابطه به پیر طریقت خویش چنین سروده است :
 
خواجۀ بسته زِ سرِ بندگي   ــ   در صفِ صفوت كــمرِ بندگي
تاجِ بها بر سر دين او نهاد ــ   قفلِ هــوا از در دين او گشاد
قطب يقــين نقطۀ تــوحيدِ او ــ   خلعت ديـــن خرقۀ تجريد او
سرِّ فنا را كس از او به نگفت ــ دُرِّ بــقا را كس از او به نسُفت .
شیخ جامی پس‌ از اقامت‌ خو یش در شهرهرات‌ ، بدون چند سفر كوتاه‌ به‌ « مكه‌ ، بغداد ، د مشق‌ و تبريز » متباقی عمر عزیز خویش را در شهر هرات سپری کرد و ضمنآ همیشه لباسی معمولی بنام « پلاس » به تن میکرد و سرمایه خود را در راه اعمار مسجد و مدرسه و خانقاه ، تأمین رفاه شاگردان ، مخلصین واهل ادب و فرهنگ » به مصرف میرساند .‌ که به همهین اساس مولانا جامی در برابر سوال پیرامون صفت یک « صوفی » چنین جواب داده است :
« شیخ را پرسیدند که صوفی چیست ؟ گفت : آنچه در سر داری بنهی و آنچه در کف داری بدهی و آنچه بر تو آید نجهی . »
مولانا جامی بنابرعلمیت و شخصیت تصوفی که داشت همواره مورد احترام‌ هـمه بخصوص سلطان‌ حسين‌ بايقرا كه‌ بنام پادشاه « اهـل‌ ذوق‌ علم و ادب » شهرت داشت ، بود و همچنان ‌ اميرعليشير نوائی وزیر و دانشمند توانای آن وقت به شیخ جامــی ارادت خالصانه داشت و كتاب‌ « خمسه‌ المتحيرين » خویش را بعـد از وفــات شیخ ، به‌ خاطر گرامی داشت از شخصیتش ، برشته‌ تحرير درآورد . ضمنآ قابل تذکر است که سلطان‌ محمد فاتح‌ پادشاه‌ عثمانی ‌نيز به‌ شیخ جامی احترام‌ خاصی داشت و حتی از ایشان دعــوت‌ بعمل آورد تا به‌ قسطنطنيه‌ سفر كند ، ولـی ؛ ‌ جامــی اين‌ دعوت‌ را بنابر ملاحظات که داشت ، نپذيرفــت‌ .         
شیخ جامی ‌ شاعـر و نویسنده توانا ، عارف و شیخ کامــل طـریقت نقشبندیه بـود که از موصوف در حـدود « یکصد جلد » آثارباقی مانده است، که بگونه مثال میتوان از « تاريخ‌ صوفيان‌ و مذهب‌ آنها، ديوان‌ اشعار ، اشعه‌ اللمعات‌، هفت‌ اورنگ « سبعه » ،نفحات‌ الانس‌،بهارستان ، لوايح ، مناسك‌ حج‌ منظوم ، مناقب‌ جلال‌ الدين‌ رومي ، منشأت ،  شواهــدالنبوة ، سلسلة انتساب نقشبندیه ، شهيدی و غیره » نام بـرد قابل تـذکر است که « شواهـدالنبوة ،سلسلة الذهب « اورنگ اول » و سبحة الابرار« اورنگ چهارم » آثاری است که شیخ جامی با رسم و خـط زیبایی خویش نوشته است ، که از جمله نخسه اصلی سبحة‌الابرار که بنام « اورنگ چهارم » شهرت دارد ، در موزیم ملی افغانستان مـوجود بود و درآنجا نگهداری میشد.        
مــولانا نـورالدین عبدالرحمن « جامی » در سال‌« ۸۹۸ هـ ق» در سن « هشتا د ویک » سالگی در ولایت هـرات‌ ـ افغانستان دروقت اذان صبح چشم از دنیای باقی بست و جنازه اش با اشتراک شاه سلطان‌ حسين‌ « بايـقرا» درجــوار مقبره سعدالدين كاشغري واقــع « تخت مـزار » در شمال غـرب شهر هرات ، بخاک سپرده شد . 
برهــان الدین « سعیدی ـ سعید افغانی »
 
امیدوارم که لحظات خوبی در این وبلاگ داشته باشید نظریات یاد تان نروداگر میخواهید با ما همکاری نماید در جمع آوری مطالب تاریخی در باره ولسوالی نجراب وقدومت تاریخی آن

دو شنبه 9 اسفند 1389برچسب:,

|
 
شکستن دل

میخواهم بنویسم برای شکستن دل یک لحظه کافی است .

امآ برای بدست آوردن آن شاید هیچوفت فرصت پیدا نکنی . میشود مثل اشک از چشمان ات بندازی اما نمیتوانی اشکهای توکه با رفتن بعضی ها از چشمان ات جاری میشود را بگیری همیشه غمگین ترین و رنج آورترین لحظه آدم توسط همان کسی ساخته میشود که شرین ترین و به یاد ماندنی ترین لحظه را برای آدم بوجود آورده .

امیدوارم که لحظات خوبی در این وبلاگ داشته باشید نظریات یاد تان نروداگر میخواهید با ما همکاری نماید در جمع آوری مطالب تاریخی در باره ولسوالی نجراب وقدومت تاریخی آن

یک شنبه 8 اسفند 1389برچسب:,

|
 
کودکی آماده تولد بود.............................

مادر مادر مادر دستت دارم !
 کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از پرسید میگویند که فردا مرا به زمین می فرستی امآ من به این کوچکی وناتوانی چگونه میتوانم برای زندگی آنجا بروم ؟ خدا پاسخ داد از میان فرشتگان بیشمارم یک را برای تو در نظر گرفته ام واو در انتظار توست و حامی و مراقب تو خواهد بود کودک همچنان مردد بود و ادامه داد امآ من اینجا در بهشت جز خندیدن وآواز وشادی کاری ندارم لبخند زد : فرشته توبرایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد توعشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی شد .
کود ادامه داد : من چطور میتوانم بفهمم که مردم چه میگویند درحالی که زبان آنها را نمیدانم ؟ خداوند او را نوازش کرد و گفت : فرشته تو زیباترین واژه های را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و بادقت وصبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی . کودک باناراحتی گفت : اما اگر بخواهم با تو صحبت کنم چه کنم ؟
وخداوند برای سوال هم پاسخی داد : فرشته ات دستهای تور در کنار هم قرار خواهد داد وبه تو می آموزد که چگونه دعا کنی .
کودک سرش رابرگرداند وپرسید : شنیده ام در زمین انسانهای بد هم زندگی میکنند , چه کسی از من محافظت خواهد کرد .
خدا گفت فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد , حتی اگر به قیمت جانش هم تمام شود .
کودک ادامه داد : اما من همیشه به این دلیل که نمی توانم تو را ببینم غمگین خواهم بود .
خداوند لبخند زد وگفت فرشته ات همیشه در باره من با تو صحبت خواهد کرد , اگر چه من همیشه در کنار تو هستم .
در آن هنگام ,بهشت آرام بود اما صدا های از زمین به گوش می رسید کودک میدانست که به بزودی باید سفر خود را آغاز کند پس سوال آخر را به آرامی از خداوند پرسید : خدایا اگر باید هم اکنون به دنیا بروم لااقل نام فرشته به من بگو خداوند او را نوازش کرد وپاسخ داد : نام فرشته ات اهمیت ندارد میتوانی او را مادر صدا کنــــــــــــــــــــــــــــــــــی
امیدوارم که لحظات خوبی در این وبلاگ داشته باشید نظریات یاد تان نروداگر میخواهید با ما همکاری نماید در جمع آوری مطالب تاریخی در باره ولسوالی نجراب وقدومت تاریخی آن

یک شنبه 8 اسفند 1389برچسب:,

|
 
دوستت دارم

 

 

دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
امیدوارم که لحظات خوبی در این وبلاگ داشته باشید نظریات یاد تان نروداگر میخواهید با ما همکاری نماید در جمع آوری مطالب تاریخی در باره ولسوالی نجراب وقدومت تاریخی آن

جمعه 6 اسفند 1389برچسب:,

|
 
آیا میدانیستی ؟

 

 
آیا میدانی اولین کسیکه مرگ را تمنا کردکی بود؟ 
يوسف عليه السلام
   
آیا میدانی اولین چیزیکه از اعمال این امت بلند میشود چیست؟
نماز های پنچگانه
 
  آیا میدانی اولین نماز را که رسول صلی الله علیه و سلم اداء نمود؟ 
نماز ظهر
 
 آیا میدانی اولین کسیکه در روز قیامت بر وی زمین شگافته میشود کیست؟
 محمد صلى الله عليه وسلم
 
آیا میدانی اولین کسیکه دروازه جنت را باز میکند کیست ؟
 محمد صلى الله عليه وسلم
 
آیا میدانی اولین کسیکه شفاعت میشود و شفاعت میکند؟
 محمد صلى الله عليه وسلم
 
 
آیا میدانی اولین امت که داخل جنت میشود کیست ؟
امت محمد صلى الله عليه وسلم
   
آیا میدانی اولین کسیکه برایش اجازه دخول به آسمان داده شد؟
جبريل عليه السلام
 
آیا میدانی اولین کسیکه دوازده ساعت را تعین کرد کی بود؟
نوح عليه السلام در کشتی بخاطر اقات نماز
 
آیا میدانی اولین کسیکه اسپ سواری کرد؟
 إسماعيل عليه السلام
   
آیا میدانی اولین کسیکه جمعه را به جمعه مسمی کرد؟
كعب بن لؤي
  
آیا میدانی اولین کسیکه سبحان الله گفت؟
 إسرافيل عليه السلام
 
 
آیا میدانی آنچه از قران اولین بار نازل شد؟
اقرأ باسم ربك الذي خلق
     
آیا میدان اولین کسیکه با قلم خط نوشت ؟
إدريس عليه السلام
   
آیا میدانی آنچه از قران آخر نازل شد؟
واتقوا يوماً ترجعون فيه إلى الله
     
آیا میدانی آنچه از تورات اول نازل شد؟
بسم الله الرحمن الرحيم
   
  آیا میدانی اولین کسیکه در راه خدا جهاد کرد؟
إدريس عليه السلام
     
آیا میدانی بزرگرترین آیت درقران کریم کدام آیت است؟
آية الكرسي
     
کسیکه ( سبحان الله و بحمده ) صد مرتبه بگوید تمام گناه هایش بخشیده میشود و لو به اندازه کف دریا باشد. 
   
کسیکه (بسم الله الرحمن الرحيم ولا حول ولآ قوة إلا بالله العلي العظيم هفت مرتبه
بعد از نماز صبح و شام بگوید
از جمله خوشبخت ها نوشته میشود ولو که از جمله بد بخت ها باشد>
   
کسیکه ( لآ إله إلآ إنت سبحانك إني كنت من الظالمين ) و او در حال سختی باشد الله بر او آسان میکند چنانکه بر یونس علیهم السلام کرد>
     
رسول صلی الله علیه وسلم دو کلمه گفت که او نزد الله بسیاردوستداشتنی است و میزان اعمال را ثقیل میکند>
سبحان الله وبحمده
سبحان الله العظيم
    
 ابن القيم رحمه الله گفته است:
چهار چیز جسم انسان را مریض میسازد
سخن زیاد * خواب زیاد * خوراک زیاد *جماع زیاد 
   
  و چهار چیز بدن را منهدم میسازد
اندوه وچرت * وغم * وگرسنگی* وجادو
 
 چهار چیز زیبایی و شادابی و تازگی چهره را از بین میبرد
دروغ * وبی حیایی * و زیاد سوال کردن بدون علم * و فسق وفجور زیاد
 
و چهار چیز چهره را زیبا و شاداب و تازه میسازد
تقوى * و وفاء * وكرم * مروءة
 
و چهار چیز روزی را زیاد میسازد
نماز های شبانه * زیاد توبه کردن * صدقة * ذکر الله تعالی در اول و آخر روز
 
و چهار چیز روزی بستگی را میاورد
خواب صبحگاهی * قلت نماز* وكسالت * وخيانت
 
 
 کسیکه سبحان الله وبحمده صد مرتبه بگوید تمام گناه هایش بخشیده میشود ولو به اندازه کف دریا باشد
   
 کسیکه سبحــــان الله وبحمده
بگوید در جنت درختی برایش غرس میشود
 
   
 
 
امیدوارم که لحظات خوبی در این وبلاگ داشته باشید نظریات یاد تان نروداگر میخواهید با ما همکاری نماید در جمع آوری مطالب تاریخی در باره ولسوالی نجراب وقدومت تاریخی آن

جمعه 6 اسفند 1389برچسب:,

|
 
انسان ها به چهار دسته تقسیم شده اند .

دسته اول :

 آنهای که وقتی هستند هستند وقتی نیستند هم نیستند----  

عده این آدم ها حضورشان مبتنی به فیزیک است تنها با لمس ابعاد جسمانی آن هاست که قابل فهم میشوند بنابر این اینها هویت جسمی دارند

دسته دوم :

 آنهای که وقتی هستند نیستند وقتیکه نیستند هم نیستند -----

مرده گانی متحرک در جهان خود فروختگان که هویت شان را به ازای چیزی فانی واگذاشته اند بی شخصیت و بی اعتبار هرگز به چشم نمی آیند , مرده وزنده شان یکی است

دسته سوم :

 آنهای که وقتی هستند هستند وقتیکه نیستند هم نیستند آدم های معتبر وبا شخصیت کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند  ودر نبودنشان هم تاثیر شان را میگذارند . کسانی که همواره بخاطر ما می مانند دوستشان داریم وبرایشان ارزش و احترام قائلیم

دسته چهارم :

 آنهای که وقتی هستند نیستند وقتیکه نیستند هستند ----

شگفت انگیز ترین آدم ها در زمان بودشان چنان قدرتمند و باشکوه اند که ما نمی توانیم حضورشان را در یابیم اما وقتی که از پیش ما می روند نرم نرم آهسته آهسته درک میکنیم باز می شناسیم  , می فهمی که آنان چه بودند چه میگفتند وچه میخواستند ما همیشه عاشق این آدم ها هستیم هزار حرف داریم برایشان اما وقتی در برابرشان قرار میگیریم قفل زبانمان می زنند اختیار از ما سلب میشود سکوت میکنیم و غرق در حضور آنان مست میشویم و درست در زمانی که میروند به یادمان می آید که چه حرف ها داشتیم و نگفتیم شاید تعداد این آدم ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست ما هم نرسد

نوشته های :  داکتر علی شریعتی

امیدوارم که لحظات خوبی در این وبلاگ داشته باشید نظریات یاد تان نروداگر میخواهید با ما همکاری نماید در جمع آوری مطالب تاریخی در باره ولسوالی نجراب وقدومت تاریخی آن

جمعه 6 اسفند 1389برچسب:,

|
 
سازمان ملل متحد

 

 
مبنای تاسیس یا تاریخچه سازمان متحد:
  سازمان ملل متحد در پی ناتوانی جامعه ملل در جلوگیری از جنگ جهانی دوم به‌وجود آمد، طوری‌كه كشورهای بزرگ قبل از خاتمه جنگ، طرح تأسیس سازمان جهانی جدیدی را پی‌ریزی كردند كه بتواند حافظ امنیت و صلح بین‌المللی باشد. به‌علت اهمیت این سازمان، به‌طور خلاصه به مبانی تأسیس آن اشاره می‌شود:
 
  1) منشور آتلانتیك1941: در بخش آخر این منشور به لزوم ایجاد یك سیستم دائم امنیت دسته جمعی اشاره شده است.
  2) اعلامیه ملل متحد1942: كه توسط سران كشورهای آمریكا، انگلستان، شوروی و چین در واشنگتن امضاء شد؛ و بعداً به امضاء نمایندگان 22 كشور رسید.
 3) كنفرانس مسكو 1943: وزیران امور خارجه سه كشور آمریكا، شوروی، انگلستان در آن به لزوم تشكیل سازمان جهانی تأكید كردند.
 4) كنفرانس یالتا 1945: سران كشورهای آمریكا، شوروی و انگلستان برای آخرین بار تشكیل جلسه دادند و نظر نهائی خود را در مورد اساسنامه سازمان و هم‌چنین برقراری حق وتو برای كشورهای بزرگ اعلام كردند.
 5) كنفرانس سان فرانسیسكو 1945: این كنفرانس با شركت نمایندگان 50 كشور در سان فرانسیسكو تشكیل و در طی آن منشور ملل متحد تصویب شد. منشور یا اساسنامه سازمان ملل متحد، مشتمل بر یك مقدمه و 111 ماده و یك ضمیمه 70 ماده‌ای مربوط به اساسنامه دیوان بین‌المللی دادگستری است.
  این منشور از نظر حقوقی نسبت به معاهدات بین‌المللی اولویت دارد. مقر سازمان ملل متحد در ساختمان مخصوص در شهر نیویورك می‌باشد. امروزه بیش از 190 كشور جهان عضو سازمان ملل متحد هستند.
 
زبان‌های رسمی سازمان:
  این زبان‌ها كه تمام اعلامیه‌های سازمان به این 6 زبان رسمی منتشر می‌شوند، عبارتند از: چینی، روسی، انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی و عربی؛ اگر چه زبان رسمی دیوان بین‌المللی دادگستری، انگلیسی و فرانسوی است.
 
اهداف سازمان ملل متحد:
     
  1) حفظ صلح و امنیت بین‌المللی: مهم‌ترین هدف سازمان ملل متحد، حفظ صلح و امنیت بین‌المللی است.سازمان برای حفظ امنیت و صلح بین‌المللی از طریق تشكیلات و راه كارهایی كه دارد، حداقل مانع جنگ‌های جهانی می شود و صلح و دوستی را برای دولت‌ها به ارمغان می آورد.
  2) توسعه روابط دوستانه میان ملت‌ها، بر اساس احترام به اصل برابری حقوق و خود مختاری ملت‌ها.
  3) همكاری بین‌المللی در حل مسائل بین‌المللی كه دارای جنبه‌های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و یا بشر دوستانه است.
 4) مركزیت سازمان: یكی از اهداف سازمان، ایجاد مركزی جهت هماهنگی اقدامات ملت‌ها برای نیل به این اهداف مشترك است. تا از این اهداف اختلاف و تفسیرهای متفاوت نشود.
 
اصول سازمان ملل متحد:
  اصول حاكم بر اقدامات و عملیات سازمان ملل متحد عبارتند از:
 
   1) اصل برابری حاكمیت اعضاء: از نظر حقوقی، جمعیت و سرزمین و اقتصاد كشورها موجب امتیاز برای كشوری نیست.
 2) اصل حسن نیت: حسن نیت در اجرای تعهداتی كه كشورهای عضو به موجب این منشور به‌عهده می‌گیرند.     
 3) اصل حل اختلافات بین‌المللی به طرق مسالمت آمیز: كه برای این كار راه حل‌هایی نیز پیش‌بینی شده است.
 4) اصل عدم تهدیدبه زور یا عدم استعمال آن: به هر نحوی كه با مقاصد ملل متحد مباینت داشته باشد.
 5) اصل همراهی و همكاری كشورهای غیر عضو سازمان به اجرای این اصول:
ارکان سازمان ملل:
1) مجمع عمومی سازمان ملل.
2) شورای امنیت.
3) شورای اقتصادی و اجتماعی:
  این شورا متشكل از 54 عضو است، كه برای مدت 3 سال توسط مجمع عمومی بر اساس تقسیم عادلانه جغرافیایی، انتخاب می‌شوند. این شورا از طرف مجمع عمومی مأموریت دارد تا این‌كه وظائف اقتصادی و اجتماعی، فرهنگی، بهداشتی و تربیتی سازمان ملل را به‌جا آورد. و در پیشبرد حقوق بشر و آزادی‌های اساسی، كوشا باشد.
 
4) شورای قیمومت:
  نظارت بر سرزمین‌هایی كه سابقاً تحت نظام نمایندگی جامعه ملل بوده و به استقلال نرسیده بودند از وظائف این شورا است این شورا به منظور پیشرفت و آزادی و استقلال مردم كه هنوز به مرحله رشد كافی برای تشكیل كشور مستقل نرسیده‌اند، اداره این سرزمین‌ها را بر عهده دارد. اعضاء این شورا سه دسته هستند:
 
  أ) اعضای دائم شورای امنیت
ب) كشورهای اداره كننده سرزمین‌های تحت قیومت
ج) اعضایی كه از طرف مجمع عمومی به مدت 3 سال انتخاب می‌شوند.
 
 
5) دیوان بین‌المللی دادگستری.
 
6) دبیرخانه:
  دبیرخانه ركن اداری و فنی سازمان است، كه در رأس آن دبیركل قرار دارد. دبیركل به پیشنهاد شورای امنیت از طرف مجمع عمومی به مدت 5 سال انتخاب می‌شود و دارای وظائف و اختیارات اداری، سیاسی، اطلاعاتی است.
 
امیدوارم که لحظات خوبی در این وبلاگ داشته باشید نظریات یاد تان نروداگر میخواهید با ما همکاری نماید در جمع آوری مطالب تاریخی در باره ولسوالی نجراب وقدومت تاریخی آن

یک شنبه 17 بهمن 1389برچسب:,

|
 
زنگ آخـــــــــــــــــــــــر

اخر زنگ دنیا کی میخورد

خدا می داند،ولی........................
آن روز که آخرین زنگ دنیا می خورد دیگر
نمی شود تقلب کرد و نمی شود کسی
رافریب  داد
آن روز تاز
ه می فهمیم دنیا با همه بزرگی اش
از جلسه امتحان هم کوچکتر بود.

آنروز تازه می فهمیم که زندگی عجب سوال
سختی بود ،سوالی که بیش از یک بار
نمی توان به آن پاسخ داد.

خدا کند آنروز که آخرین زنگ دنیا می خورد،
روی تخته سیاه قیامت اسم ما را جزء خوبها
بنویسند.

خدا کند که فکر مان بوده باشد وزنگهای تفریح
آنقدر در حیاط نمانده باشیم که حیات
یادمان رفته باشد.

خدا کند که دفتر زندگیمان را جلد کرده باشیم
وبدانیم دنیا چرک نویسی بیش نیست

امیدوارم که لحظات خوبی در این وبلاگ داشته باشید نظریات یاد تان نروداگر میخواهید با ما همکاری نماید در جمع آوری مطالب تاریخی در باره ولسوالی نجراب وقدومت تاریخی آن

جمعه 15 بهمن 1389برچسب:,

|
 
اشعار عاشقانه

 

نه مرادم نه مریدم ،

نه پیامم نه کلامم،

نه سلامم نه علیکم،

نه سپیدم نه سیاهم.

نه چنانم که تو گویی،

نه چنینم که تو خوانی ونه آن گونه که گفتند و شنیدی.

نه سمائم،

نه زمینم،

نه به زنجیر کسی بسته و نه برده‌ی دینم

نه سرابم،

نه برای دل تنهایی تو جام شرابم،

نه گرفتار و اسیرم،

نه حقیرم،

نه فرستاده پیرم،

نه به هر خانه و مسجد و میخانه فقیرم

نه جهنم، نه بهشتم

چنین است سرشتم

این سخن را من از امروز نه‌ گفتم،

نه‌ نوشتم،

بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم.

حقیقت نه به رنگ است و نه بو،

نه به های است و نه هو،

نه به این است و نه او،

نه به جام است و سبو...

گر به این نقطه رسیدی به تو سر بسته و در پرده بگویم،

تا کسی نشنود آن راز گهربار جهان را،

آنچه گفتند و سرودند تو آنی ...

خود تو جان جهانی،

گر نهانی و عیانی،

تو همانی که همه عمر به دنبال خودت نعره زنانی

تو ندانی

که خود آن نقطه عشقی

تو اسرار نهانی

همه جا تو

نه یک جای ،

نه یک پای،

همه‌ای

با همه‌ای

همهمه‌ای

تو سکوتی

تو خود باغ بهشتی.

تو به خود آمده از فلسفه‌ی چون و چرایی،

به‌ تو سوگند که این راز شنیدی و

نترسیدی و بیدار شدی،

در همه افلاک بزرگی،

نه که جزئی ،

نه چون آب در اندام سبوئی،

خود اوئی،

به‌خود آی

تا بدرخانه‌ی متروک هرکس ننشینی

و به‌ جز روشنی شعشعه‌ی پرتو خود

هیچ نبینی

و گل وصل بچینی.......!
 
من از خدا خواستم که پلیدی های مرا بزداید
خدا گفت : نه 
 آنها برای این در تو نیستند که من آنها را بزدایم .بلکه آنها برای این در تو هستند که تو در برابرشان پایداری کنی 
 
من از خدا خواستم که بدنم را کامل سازد
خدا گفت : نه 
 روح تو کامل است . بدن تو موقتی است 
 
من از خدا خواستم به من شکیبائی دهد
خدا گفت : نه
شکیبائی بر اثر سختی ها به دست می آید. شکیبائی دادنی نیست بلکه به دست آوردنی است  
من از خدا خواستم تا به من خوشبختی دهد
خدا گفت : نه
من به تو برکت می دهم
خوشبختی به خودت بستگی دارد  
من از خدا خواستم تا از درد ها
آزادم سازد
خدا گفت : نه
درد و رنج تو را از این جهان دور کرده و به من نزدیک تر می سازد 
 
من از خدا خواستم تا روحم را رشد دهد
خدا گفت : نه
تو خودت باید رشد کنی ولی من تو را می پیرایم تا میوه دهی 
 
من از خدا خواستم به من چیزهائی دهد تا از زندگی خوشم بیاید
خدا گفت : نه
من به تو زندگی می بخشم تا تو از همۀ آن چیزها لذت ببری 
 
من از خدا خواستم تا به من کمک کند تا دیگران را همان طور که او دوست دارد ، دوست داشته باشم
خدا گفت : ... سرانجام مطلب را گرفتی
امروز روز تو خواهد بود
آن را هدر نده
باشد که خداوند تو را برکت دهد...
برای دنیا ممکن است تو فقط یک نفر باشی ولی برای یک نفر، تو ممکن است به اندازۀ دنیا ارزش داشته باشی

داوری نکن تا داوری نشوی . آنچه را رخ می دهد درک کن و بدان که برکت خواهی یافت

 

 

حالم من بد نیست غم کم می خورم کم که نه! هر روز کم کم می خورم

آب می خواهم، سرابم می دهند عشق می ورزم عذابم می دهند

خود نمی دانم کجا رفتم به خواب از چه بیدارم نکردی؟ آفتاب!!!!

خنجری بر قلب بیمارم زدند بی گناهی بودم و دارم زدند

دشنه ای نامرد بر پشتم نشست از غم نامردمی پشتم شکست

سنگ را بستند و سگ آزاد شد یک شبه بیداد آمد داد شد

عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام

عشق اگر اینست مرتد می شوم خوب اگر اینست من بد می شوم

بس کن ای دل نابسامانی بس است کافرم! دیگر مسلمانی بس است

در میان خلق سر در گم شدم عاقبت آلوده ی مردم شدم

بعد ازاین بابی کسی خو می کنم هر چه در دل داشتم رو می کنم

نیستم از مردم خنجر بدست بت پرستم، بت پرستم، بت پرست

بت پرستم،بت پرستی کار ماست چشم مستی تحفه ی بازار ماست

درد می بارد چو لب تر می کنم طالعم شوم است باور می کنم

من که با دریا تلاطم کرده ام راه دریا را چرا گم کرده ام؟؟؟

قفل غم بر درب سلولم مزن! من خودم خوشباورم گولم مزن!

من نمی گویم که خاموشم مکن من نمی گویم فراموشم مکن

من نمی گویم که با من یار باش من نمی گویم مرا غم خوار باش

من نمی گویم،دگر گفتن بس است گفتن اما هیچ نشنفتن بس است

روزگارت باد شیرین! شاد باش دست کم یک شب تو هم فرهاد باش

آه! در شهر شما یاری نبود قصه هایم را خریداری نبود!!!

وای! رسم شهرتان بیداد بود شهرتان از خون ما آباد بود

از درو دیوارتان خون می چکد خون من،فرهاد،مجنون می چکد

خسته ام از قصه های شوم تان خسته از همدردی مسموم تان

اینهمه خنجر دل کس خون نشد این همه لیلی،کسی مجنون نشد

آسمان خالی شد از فریادتان بیستون در حسرت فرهادتان

کوه کندن گر نباشد پیشه ام بویی از فرهاد دارد تیشه ام

عشق از من دورو پایم لنگ بود قیمتش بسیار و دستم تنگ بود

گر نرفتم هر دو پایم خسته بود تیشه گر افتاد دستم بسته بود

هیچ کس دست مرا وا کرد؟ نه! فکر دست تنگ مارا کرد؟ نه!

هیچ کس از حال ما پرسید؟ نه! هیچ کس اندوه مارا دید؟ نه!

هیچ کس اشکی برای ما نریخت هر که با ما بود از ما می گریخت

چند روزی هست حالم دیدنیست حال من از این و آن پرسیدنیست

گاه بر روی زمین زل می زنم گاه بر حافظ تفاءل می زنم

حافظ دیوانه فالم را گرفت یک غزل آمد که حالم را گرفت:

" ما زیاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

مرگ من روزی فرا خواهد رسید 
                                                    در بهاری روشن از امواج نور 
در زمستانی غبار آلود ودور 
                                                    یا خزانی خالی از فریاد شور 
مرگ من روزی فرا خواهد رسید 
                                                    روز پوچی همچو روزان دگر 
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود 
                                                    من تهی خواهم شد از فریاد درد 
خاک میخواند مرا هر دم به خویش 
                                                    می رسند از ره که در خاکم نهند 
آه شاید عاشقان نیمه شب 
                                                   گل به روی گور غمناکم نهند 
بعد من ناگه به یک سو می روند 
                                                  پرده های تیره دنیای من  
چشم های ناشناسی می خزند 
                                                   روی دفتر ها وکاغذ های من 
در اتاق کوچکم پا می نهد 
                                                  بعد من با یاد من بیگانه ای 
در بر آینه می ماند به جای  
                                                  تار مویی.نقش دستی .شانه ای 
می شتابند از پی هم بی شکیب 
                                                  روزها وهفته ها وماهها 
چشم تو در انتظار نامه ای 
                                                 خیره میماند به چشم راهها 
لیک دیگر پیکر سرد مرا 
                                                 می فشارد قلب دامن گیر خاک 
بی تو دور از ضربه های قلب تو 

                                                 قلب من می پوسد آنجا زیر خاک

 

 

حالم من بد نیست غم کم می خورم کم که نه! هر روز کم کم می خورم

آب می خواهم، سرابم می دهند عشق می ورزم عذابم می دهند

خود نمی دانم کجا رفتم به خواب از چه بیدارم نکردی؟ آفتاب!!!!

خنجری بر قلب بیمارم زدند بی گناهی بودم و دارم زدند

دشنه ای نامرد بر پشتم نشست از غم نامردمی پشتم شکست

سنگ را بستند و سگ آزاد شد یک شبه بیداد آمد داد شد

عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام

عشق اگر اینست مرتد می شوم خوب اگر اینست من بد می شوم

بس کن ای دل نابسامانی بس است کافرم! دیگر مسلمانی بس است

در میان خلق سر در گم شدم عاقبت آلوده ی مردم شدم

بعد ازاین بابی کسی خو می کنم هر چه در دل داشتم رو می کنم

نیستم از مردم خنجر بدست بت پرستم، بت پرستم، بت پرست

بت پرستم،بت پرستی کار ماست چشم مستی تحفه ی بازار ماست

درد می بارد چو لب تر می کنم طالعم شوم است باور می کنم

من که با دریا تلاطم کرده ام راه دریا را چرا گم کرده ام؟؟؟

قفل غم بر درب سلولم مزن! من خودم خوشباورم گولم مزن!

من نمی گویم که خاموشم مکن من نمی گویم فراموشم مکن

من نمی گویم که با من یار باش من نمی گویم مرا غم خوار باش

من نمی گویم،دگر گفتن بس است گفتن اما هیچ نشنفتن بس است

روزگارت باد شیرین! شاد باش دست کم یک شب تو هم فرهاد باش

آه! در شهر شما یاری نبود قصه هایم را خریداری نبود!!!

وای! رسم شهرتان بیداد بود شهرتان از خون ما آباد بود

از درو دیوارتان خون می چکد خون من،فرهاد،مجنون می چکد

خسته ام از قصه های شوم تان خسته از همدردی مسموم تان

اینهمه خنجر دل کس خون نشد این همه لیلی،کسی مجنون نشد

آسمان خالی شد از فریادتان بیستون در حسرت فرهادتان

کوه کندن گر نباشد پیشه ام بویی از فرهاد دارد تیشه ام

عشق از من دورو پایم لنگ بود قیمتش بسیار و دستم تنگ بود

گر نرفتم هر دو پایم خسته بود تیشه گر افتاد دستم بسته بود

هیچ کس دست مرا وا کرد؟ نه! فکر دست تنگ مارا کرد؟ نه!

هیچ کس از حال ما پرسید؟ نه! هیچ کس اندوه مارا دید؟ نه!

هیچ کس اشکی برای ما نریخت هر که با ما بود از ما می گریخت

چند روزی هست حالم دیدنیست حال من از این و آن پرسیدنیست

گاه بر روی زمین زل می زنم گاه بر حافظ تفاءل می زنم

حافظ دیوانه فالم را گرفت یک غزل آمد که حالم را گرفت:

" ما زیاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

   

امیدوارم که لحظات خوبی در این وبلاگ داشته باشید نظریات یاد تان نروداگر میخواهید با ما همکاری نماید در جمع آوری مطالب تاریخی در باره ولسوالی نجراب وقدومت تاریخی آن

پنج شنبه 14 بهمن 1389برچسب:,

|
 
شعر های عاشقانه

 

 

نویسنده:  
دوران نامزدی مهمترین بخش زندگی مشترک
معیارهای واقعی ازدواج برای برخورداری از یک زندگی مناسب متنوع و مختلف است. درواقع شکل گیری یک زندگی ایده آل و لذت بخش بستگی به عوامل مختلفی دارد که توجه به آنها بسیار ضروری است.
همه پدر و مادرها علاقه بسیار زیادی به فرزندان خود و آینده آنها دارند و به همین دلیل تمامی تلاش خود را از همان دوران کودکی برای رشد و تربیت فرزندان به کار می گیرند. آنها فرزندان خود را تحت شرایط مناسب اقتصادی و اجتماعی رشد می دهند و درمکاتب پیشرفته و توانمند برای تحصیلات بدون نقص آنها بهره می برند. بهترین صنف های آموزش هنر، تکنولوژی، زبان و ورزش را برای آمادگی همه جانبه فرزندانشان مهیا می کنند و همه اینها مستلزم زحمات و مشکلات متعددی است که والدین برای تربیت بی نظیر فرزندانشان با آغوش باز متحمل می شوند.
اما برخی از پدر و مادرها به رغم اینکه حساسیت فوق العاده ای به تربیت صحیح فرزندان خود دارند، بازهم مهم ترین قسمت زندگی آنها را نادیده می گیرند یا دست کم آن طور که باید موردتوجه قرار نمی دهند. آنها فراموش می کنند که ازدواج و شروع زندگی مشترک فرزندان شان بیش از هر موضوع دیگری اهمیت دارد و نیازمند آموزش و انتقال تجربه است.
زمان به موقع این تجربه اندوزی از اشتباهات ، قبل از شروع زندگی مشترک و در دوره آشنایی است که هر دو طرف با درنظر گرفتن عقاید و آداب مرسوم خانوادگی ارتباط مفیدی را با یکدیگر آغاز می کنند.

شروع زندگی در بسیاری مواقع با آزمون و خطا صورت می گیرد اما این مرحله نخست است و نباید همواره در زندگی پایدار باشد. تجربه اندوزی ازاشتباهات انجام شده بسیار مفید است اما تکرار اشتباه به مرور زمان می تواند منجر به اختلافات عمیق و حتی درنهایت جدایی خواهد شد. زمان به موقع این تجربه اندوزی از اشتباهات ، قبل از شروع زندگی مشترک و در دوره آشنایی است که هر دو طرف با درنظر گرفتن عقاید و آداب مرسوم خانوادگی ارتباط مفیدی را با یکدیگر آغاز می کنند.
ازدواج و شروع یک زندگی مشترک از مواردی است که به علت استمرار و پیوستگی در زندگی افراد باعث می شود تا جوانان به صورت مشترک هر موضوعی را با هم تجربه کنند. انواع مشکلات، موفقیت ها، شادی، غم و قصه ها، حوادث و اتفاقات خوشایند یا تأسف بار و اختلافات و تفاهم ها. این تغییر وضعیت در طول یک زندگی مشترک مستلزم قابلیت ها و تفکرات مشترکی بین همسران است تا از برخورد موج شدید این ناهمواری ها با پایه های زندگی، اساس آن دچار لرزش و شکاف نشود.
درواقع آشنایی اولیه تنها برای شناخت خصوصیات و رفتارهای دوطرف نسبت به یکدیگر است و هرگز نباید این باور را به وجود بیاورد که این دوره، مرحله مقدماتی ازدواج است و خواسته و ناخواسته باید ادامه راه به همین منوال صورت پذیرد. باید پذیرفت که این دوره فقط برای آشنایی، شناخت و آزمایش یکدیگر است درواقع؛ به زبانی ساده تر، یعنی هرجا که دوطرف احساس کردند که واقعاً شکاف و اختلافات اساسی بین آنها وجود دارد بهتر است که از ادامه راه خودداری کنند و بر عقاید و باورهای غلط خود و خانواده که مبنی بر نگون بختی و ضربه روحی هر دو طرف است یا مایه حقارت خانواده است دست بردارند زیرا این بهانه ها تنها یک باور غلط است که وجود منطقی و خارجی ندارد و از اساس اشتباه است.
ضمن اینکه تحمل چندوقت ناراحتی روحی و شکست عشقی خیلی راحت تر، معقولانه تر و واقع بینانه تر از یک عمر زندگی اشتباه و نابجا با انواع مشکلات کوچک و بزرگ است.
برخی از مسائلی که روانشناسان تأکید دارند زمینه ساز یک زندگی ایده آل و لذت بخش است و باید مورد توجه قرار بگیرد و بهتر است که جوانان به آن نظری داشته باشند، عبارتند از:
- نداشتن اختلاف در عقاید مذهبی، فرهنگی و اجتماعی.
- تمایل داشتن به علاقه مندی های یکدیگر و پذیرفتن آنها.
- شخصیت و فرهنگ خانوادگی و نحوه تفکر و نگرش والدین همسر.
- انطباق برنامه های آینده و توافق در اجرای اهداف طرفین و تحمل عواقب آن.
- توقعات و خواسته های شخصی از یکدیگر.
- محدودیت ها و آزادی هایی که برای یکدیگر قائل می شوند.
- چگونگی کنترل بحران و وضعیت های دشوار توسط طرف مقابل.
- میزان عصبانیت و چگونگی کنترل آن و اینکه عصبانیت وی منجر به چه اتفاقاتی خواهد شد.
- عدالت و انصاف در رفتار و اعمال.
- رعایت قوانین و حقوق دیگران.
- میزان رعایت نکات اجتماعی و فرهنگی.
- میزان انعطاف پذیری و از خودگذشتگی.
- میزان ظرفیت انتقادپذیری و تغییرپذیری.
- میزان توجه و حرف شنوی از پیشنهاد و خواسته های طرف مقابل.
- پرستیژ و شخصیت رفتاری و گفتاری.
- میزان منطق و درک قضایا.
- میزان صبر و تحمل و بردباری.
- نوع تصور و چگونگی رفتار در رابطه با خانواده همسر.
- میزان توجه به سلامت و رفاه همسر و خانواده.
- میزان تفاهم در مسائل اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی.
اهمیت به نحوه زندگی پدر و مادر هم بسیار مهم است به این علت که فرزندان در زندگی زناشویی اغلب پدر و مادر و نزدیکان خود را الگو قرار می دهند توجه به زندگی نزدیکان وی خالی از لطف نیست.
چگونگی برخورد با مشکلات، میزان سازگاری و تصور در مورد طلاق و یا ادامه زندگی و دیدگاه آنها در مورد طرف مقابل نکاتی است که ذهنیت فرد را تحت تأثیر خود قرار می دهد و لازم است که از آنها شناخت کافی به دست آورد.
روانشناسان معتقدند درست است که والدین تمام تلاش خود را برای تربیت صحیح و آموزش موفق فرزند خود صرف کرده اند اما نباید به خاطر باورهای غلط و عقاید اشتباه خود جوانان را برای انتخاب در تنگنا قرار دهند. دوران آشنایی برای ازدواج هزینه دارد، دلبستگی دارد و البته به هیچ عنوان دلیل خوبی برای ادامه راهی نیست که عاقبت خوشی ندارد.
درست است که باید به فرزندان آموخت که در برابر مشکلات صبور باشند و با هر اتفاقی که به نظرشان ناخوشایند می آید، شانه خالی نکنند اما اختلافات عمیق، عقاید متضاد، عدم علاقه قلبی به یکدیگر و مواردی از این قبیل مشکلات کوچکی نیستند که با گذشت زمان مرتفع شوند یا در زندگی های امروز نادیده گرفته شوند.

نخست باید به جوانان آموخت که معیارهای مهم و اساسی زندگی مشترک خود را دریابند. البته به این علت که فرزندان قبلا تجربه از این نوع نداشته و اطلاعات و آگاهی کافی در این زمینه ندارند ، نمی توانند جنبه های مختلف یک زندگی ایده آل را بشناسند و اهمیت یک به یک آنها را درک کنند، به همین خاطر لازم است تا والدین هر کدام در جای خود نکات مهم و اساسی یک زندگی مشترک را صادقانه، صریح و بدون کاستی برای آنها متذکر و مزایا و معایب هر کدام را به روشنی یادآور شوند تا فرزندشان با آگاهی نسبی بتواند معیارهای خود را تقویت و هدایت کند 

  

آنچه نامش را عشق گذاشتم

هوسی است زود گذر

شهوتی است بی پایان

آنکه او را معشوق خواندم

صیادی است بی رحم

شکارچی است بی رحم

من در این قصای خانه جهان محکومم

تا پروانه ای باشم در حسرت نور شمع

من در این زندان تنهایی اسیرم

تا عاشقی باشم در پی معشوقی مرده

 

این دیوانگست ...
که از همه ی گلهای رز تنها به خاطر این که خار یکی از آنها در دستمان فرو رفته است متنفر باشیم .
این دیوانگیست ...
که همه ی رویا های خود را تنها به خاطر اینکه یکی از انها به حقیقت نپیوسته است رها کنیم.
این دیوانگیست ...
که امیدخود را به همه چیز از دست بدهیم ،به خاطر اینکه در زندگی با شکست مواجه شده ایم.
این دیوانگیست ...
که از تلاش و کوشش دست بکشیم به خاطر اینکه یکی از کارهایمان بی نتیجه مانده است.
این دیوانگیست...
که همه دستهایی را که برای دوستی به سویمان دراز می شوند را به خاطر اینکه یکی از دوستانمان رابطه مان را زیر پا گذاشته است رد کنیم.
این دیوانگست
که هیچ عشقی را باور نکنیم ، به خاطر اینکه در یکی از انها به ما خیانت شده است ...
این دیوانگیست ...
که همه ی شانس هارا لگد مال کنیم به خاطر اینکه در یکی از تلاشهایمان نا کام مانده ایم ..

این دیوانگیست ...

به امید اینکه در مسیر خود هرگز دچاراین دیوانگی ها نشویم...

 

ای همه مردم در این جهان درپی چه  تلاشید ؟

عمر گرانمایه را چگونه بی حدر  گزارید؟

هر چه به عالم بود اگر به کف آرید

هیچ ندارید اگر که عشق ندارید

و ای شما دل به عشق اگر نسپارید

گر به ثریا رسید هیچ نیرزید

عشق بورزید دوست بدارید...

امیدوارم که لحظات خوبی در این وبلاگ داشته باشید نظریات یاد تان نروداگر میخواهید با ما همکاری نماید در جمع آوری مطالب تاریخی در باره ولسوالی نجراب وقدومت تاریخی آن

پنج شنبه 14 بهمن 1389برچسب:,

|
 
رباعیات خیام

 

ای    آن    که   نتیجه   چهار  و   هفتی
وز   هفت   و   چهار  دايم    اندر   تفتی
می خور  که   هزار   باره  بيش ات گفتم
باز   آمدنت   نيست   چو  رفتی ،   رفتی
 
شیخی  به  زنی فاحشه گفتا مستی
هر لحظه به دام دگری  پــا  بستی
گفتا شیخا هر آن چه  گویی  هستم
آیا تو چنان  که  می  نمایی  هستی
 
در   گوش دلم   گفت   فلک    پنهانی
حکمی که قضا بود ز من  می دانی ؟
در گردش  خود  اگر مرا   دست بدی
خود  را   برهاندمی   ز   سرگردانی
 
پيری     دیده      به     خانه     خماری
گفتم     نکنی     ز    رفتگان    اخباری
گفتا    می خور   که   همچو  ما  بسیاری
رفتند    و   کسی     باز    نیامد    باری
 
ای   کاش   که   جای   آرمیدن    بودی
يا   اين   ره   دور   را   رسيدن   بودی
کاش از  پی  صد هزار سال  از دل خاک
چون   سبزه   اميد    بر   دمیدن   بودی
 
جــز راه  قـلـنـدران  مـیخـانه   مـپوی
جز باده و جز سماع و جز یار  مجوی
بر کف  قدح  باده  و  بر دوش  سبوی
می نوش کن ای نگار و بیهوده مگوی
 
تنگی  می لعل  خواهم  و  دیوانی
سد  رمقی  خواهد  و  نصف  نانی
وانگه من و تو  نشسته  در ویرانی
خوش تر بود آن ز ملکت  سلطانی
 
آنان  که   ز  پيش   رفته اند   ای  ساقی
در  خاک   غرور  خفته اند   ای   ساقی
رو   باده   خور  و  حقيقت  از من  بشنو
باد  است  هر  آن  چه  گفته اند ای ساقی
 
بر سنگ زدم دوش  سبوی   کاشی
سر مست بدم چو کردم اين  اوباشی
با من به  زبان  حال  می گفت  سبو
من چو تو بدم تو نيز چون من باشی
 
زان کوزه می که نيست دروی ضرری
پر  کن  قدحی  بخور به  من  ده  دگری
زان پيش تر ای پسر که  در  رهگذری
خاک  من  و  تو  کوزه  کند  کوزه گری
 
بر کوزه گری پرير کردم  گذری
از خاک همی نمود هر دم هنری
من ديدم اگر ندید هر بی  بصری
خاک پدرم در کف هر کوزه گری
 
هان کوزه گرا بپای اگر هُشياری
تا چند کنی بر گِل  مردم  خواری
انگشت  فریدون  و کف  کيخسرو
بر چراغ نهاده ای چه می پنداری
 
در کارگه کوزه گری کردم رای
بر  پله  چرخ  ديدم  استاد  بپای
می کرد دلیر کوزه را دسته و سر
از کله  پادشاه  و از  دست  گدای
 
گر  آمدنم     به    من    بُدی    نامدمی
ور  نيز  شدن   به  من بُدی کی شدمی؟
به زان  نبدی  که   اندرين  دير خراب
نه   آمدمی  ،   نه  شدمی  ،   نه  بدمی
  
ای  دل  تو  به  ادراک معما  نرسی
در  نکته    زیرکان    دانا    نرسی
اینجا   به  مِی و جام  بهشتی  میساز
کانجا که بهشت است رسی یا نرسی
 
هنگام  سپیده  دم  خـروس   سحری
دانی که چرا همی کند   نوحـه گری
یعنی  که   نمودند  در  آیـینه  صبح
کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری
 
هنگام  صبوح  ای  صنم  فرخ   پی
بر  ساز  ترانه  ای  و پیش  آور می
کافکند به خاک صد هزاران جم و کی
ايــن  آمــدن  تیر مه  و  رفتـن   دی
 
امیدوارم که لحظات خوبی در این وبلاگ داشته باشید نظریات یاد تان نروداگر میخواهید با ما همکاری نماید در جمع آوری مطالب تاریخی در باره ولسوالی نجراب وقدومت تاریخی آن

سه شنبه 12 بهمن 1389برچسب:,

|
 
همکاری

دوستان عزیزم همه میدانید که ولسوالی نجراب یکی از جمله ولسوالی های افغانستان میباشد که ولسوالی فرهنگپرور

من از شما میخواهم هرچه مطالب در باره ولسوالی نجراب میدانید با ما در میان گذاشته تا ما به اسم شما در این وبلاگ برای منتشر نمایم البته مطالب تاریخی , از برزگان , درباره معارف , معلمین , محصلین , و داکتران 

امیدوارم که لحظات خوبی در این وبلاگ داشته باشید نظریات یاد تان نروداگر میخواهید با ما همکاری نماید در جمع آوری مطالب تاریخی در باره ولسوالی نجراب وقدومت تاریخی آن

سه شنبه 25 دی 1389برچسب:,

|
 
انجینر (حبیب الرحمن ) شهید

 

مصاحبه كننده: عبدالفتاح جواد
يادداشت:
به مناسبت هفته شهداى نهضت اسلامى 8و14 جوزاى سال 1358 هـ ش گفتگوى ويژه با محترم استاد عبدالوهاب عابد خواهرزادهْ شهيد انجنير حبيب الرحمن در رابطه به زندگى و فعاليت هاى مبارزاتى آن را د مرد بزرگ و چهره درخشان نهضت اسلامى افغانستان داشتيم كه تقديم شما مى گرد.
سوال:
محترم استاد با استفاده از فرصت بفرماييد كه انجنير حبيب الرحمن شهيد در كجا و در كدام سال چشم به جهان گشوده بود؟
جواب:
خدا را سپاس گزارم كه بار ديگر يادى از شهداى گمنام ملت مظلوم كشور بر سرزبان هاى مى آيد. آن شهدا راد مردانى بودند كه با خداى خود تعهد كرده بودند و براى تحقق تعهد خود رضامندانه به زندگى خود خاتمه بخشيدند و خداوند روح شان را شاد داشته باشد و جنت فردوس را نصيب شان گرداند.
انجنيرحبيب الرحمن فرزند صفت الله خان در سال 1329 ه ش در قريه شيغرى مربوط دره كلان، ولسوالى نجراب، ولايت كاپيسا در خانواده متوسط الحال و متدين به دنيا آمده بود. البته ذكاوت و فراست در سيمايش از همان آوان طفوليت ديده مى شد.
مادرش را در سن سه سالگى از دست دادند و از آغوش گرم و پر عطوفت مادرى محروم شدند و در سن هفت سالگى پدر شان جهان فانى را وداع گفت و به جوار رحمت حق پيوستند. و در همين سالى كه از نعمت و عطوفت پدرى محروم مى شوند شامل مكتب ديهاتى ملاحميدالله مى شوند و تا دوسال در آ ن جا درس خواندند، چون برادر بزرگ شان كارمنددولت بود به مزارشريف تبديل شدند، انجنيرشهيد دوره متوسطه مكتب را در مزار و سمنگان به پايان رساندند و بعداً به كابل آمده و دوره ليسه را در ليسه نادريه كابل به اتمام رساندند.
انجنيرشيهد چهار برادر به نام هاى الحاج مدير غلام محمد خان، جنرال سراج الدين خان، مولانا غلام سرور خان وانجينر غلام مصطفى و دو خواهر داشتند، برادران شان همه از اين جهان چشم فروبسته اند، يك برادرشان كه او نيز انجنير بودند درسال 1357 حين حاكميت كمونستان شهيدشده اند و سه برادرديگرشان پس اس پيروزى مجاهدين وفات يافتند، و از دو خواهرى كه داشتند يكى آن قبلاً وفات يافته بود وخواهرديگر شان (والده ام) به لطف وكرم خداوندمنان در قيد حيات است.

به نقل قول از خواهر ايشان انجينر شهيد در جريان دوره ليسه نيز داراى روحيهْ ازادمنشانه، سرشا از فراست، تحرك،و تدين بودند.
سوال:
انجنيرشهيد در كجا و چگونه به حركت اسلامى نوپا كه توسط عده ى از جوانان مسلمان و استادان پوهنتون كابل راه افتاده بود پيوست؟
جواب:
در سال 1349 هـ ش، شامل پوهنځى پل تخنيك كابل شد، البته در جريان دوره ليسه نيز يك نوع تحرك و فعاليت دينى و احساس درد مردمى داشتند ضمن مطالعاتى خصوصى كه داشتند يك تعداد كتب متداول علوم دينى را از نزد علما جيد عصرش فرا گرفته بود، و بيشتر به خواندن كتاب هاى نهضت جهانى اسلام مى پرداخت و از افكار انها متاثر بودند.
در حالى او شامل پوهنتون مى شود، كه مرحله آغاز حركت اسلامى بود، و از آغاز حركت اسلامى آگاهى داشتند، و در اين وقت پوهنتون كابل كانون شور و هيجان و تحركات جوانان بود، هنگامى كه حركات منحرف احزاب چپى وغيراسلامى را مى ديدند، انگيزه قوى براى وى دست ميداد كه بايد با جوانان مسلمان كار و فعاليت نمايد تا با كار و فعاليت بتوانند يك بار ديگر مردم مسلمان افغانستان را به فكر و انديشه ى كه دارند متوجه بسازند و كشور را از غرق شدن در منجلاب گمراهى شرق و غرب كه آنها اسلام را يگانه عامل و آيين عقبماندگى فكر مى كردند، در مقابل شان قد علم نمايند واقعاً زمانى با جوانان مسلمان يكجا شدند و هسته يى را اساس گذاشتند كه تقاضاى عصر و ضرورت زمان بود البته با بيانات رساى خود و با برداشت درستى كه از دين و اسلام داشتند، توانستند كه يك عده زيادى ازمحصلان و مردم مسلمان كشور را انگيزه دهند و آنها را بيدار نمايند.
سوال:
استاد محترم شما خاطراتى از روابط و نشست و برخاست وى در روزگاران مبارزه و زمان محصل بودنش داريد؟
جواب:
بلى! تقريباً من چند خاطره دارم، يكبار در سال ۱۳۵۱ در يكى از مظاهرات كه در پارك زرنگار راه افتاده بود سهم داشتم و من خردسال بودم و دقيقاً احساس درك موضوع را نداشتم و نمى دانستم كه چرا مظاهره مى كنند و چه مى خواهند و مطلب شان چيست؟ مگر آن صحنه را هيچگاه فراموش نمى كنم كه در پارك زرنگار جمعى بزرگى از محصلان و دوستان جمع بودند و انجنيرشهيد بيانيه ميداد (موضوع بيانيه شان را بعدا از طريق نوار پياده شده بود دانستم)كه در رابطه به موضوع بنگله ديش و موقف حكومت افغانستان در آن مورد بود. كه اعتراضات وموقف خويش را در رابطه به جهان اسلام با جرئت و جسارت كه تا اكنون هيچكس صحبت نكرده بوده، در مقابل حكومت وقت بيان نمودند، جوانان اعم از ذكور و اناث را در آن وقت ميديدم كه با شوق و با روحيه از خودگذرى و ايثار بيانيه را گوش مى كردند، حتى با ريزش باران تند هم حاضرين مجلس چون كوه پابرجا استاده بودند، و ريزش باران هيچ نوع خلل در مجلس ايشان ايجاد نكرد.
بار ديگر وى را در توقيف خانه ولايت كابل از نزديك ديدار نموده ام، با وجود آنكه در عنفوان جوانى بودند اما كوهى از صبر، استقامت و متانت بود، اكنون احساس مى كنم كه چه اندازه وى قامت استوار داشت، و اكنون درك مى كنم كه آنها نابغه بودند كه فعلا بعد از سپرى شدن يك انقلاب طويل و تحول بزرگ در جامعه افغانستان ما به گفته هاى ايشان و به پشتكار و فعاليت هاى شان كه انجام داده بودند حدس زده مى توانيم كه چه كار هاى بزرگ مبارزاتى و مشكل را پيش بردند و با آن مشكلات عظيم پنجه نرم كردند
.
سوال:
انجنيرشهيد چه وقت و در كدام سال و از كدام جا گرفتار گرديد؟
جواب:
انجنيرشهيد دو بار گرفتار شده اند، بار اول در زمان رژيم شاهى، كه براى شش ماه در نظارت خانه كابل باقى ماند و بعداً آزاد گرديدند.
بار ديگر در ماه قوس سال1352 در وقت رياست جمهورى داوود خان ازكارته پروان شهر كابل حين كه او كارهاى تنظيمى و دعوتى را سرو سامان ميدادند توسط عمال وقت داوود گرفتار شد و براى چند وقتى در وزارت داخله توقيف بودند و بعداً به زندان دهمزنگ برده شد و شش ماه در آنجا در حبس بودند تا آنكه در سال 1353 در ماه اسد جام شهادت را نوشيدند.
ايشان به دستور كمونستان سر شناس رژيم داوود ورهبرى مستقيم وزيرداخله وقت فيض محمد گرفتار شده بود.
در مورد جريان شهادت شان روايات مختلفى وجود دارد، البته قسميكه خواهرشان حكايت مى نمايند، شب هنگام او را از محبس دهمزنگ بيرون مى كنند، كه همه محبوسين از جريان اطلاع حاصل مى نمايند يكباره همه فضاى محبس را اواز نعره هاى تكبير الله اكبر به لرزه مى آورد، كه جلادان وقت با سراسيمگى زيات ايشان را به صوب نامعلوم انتقال ميدهند و در قربانگاه بعد از اداى دو ركعت نماز، از طرف وزير داخله وقت براى سه سرباز دستور داده مى شود كه او را هدف مرمى قرار دهند تير باران كنندولى آنها اين جرأت را نمى داشته باشند كه او را هدف مرمى قرار دهند و چنان احساس مى كنند كه مرمى شان به سوى خودشان بر مى گردد، تا آنكه وزير داخله خودش مستقيما مداخله مى نمايد و اين راد مرد را به شهادت مى رساند. و شهادت شان از طريق راديوكابل اعلان مى شود، ؤلى جسدمبارك شان براى خانود اش تسليم داده نمى شود. و تا اكنون هم مدفن شان معلوم نيست و در اين قسمت تا حال كارى هم صورت نگرفته است و زمانى كه مجاهدين به كابل آمدند در اين مورد سهل انگارى كردند ويا عمداً نخواستند كه مدفن او را مشخص نمايند، در حالى كه چنين كار براى شان مشكل نبود واقعاً اين شكوه ما از كسانى است كه خود را همسنگر وى ميدانند، و اكنون هم خود را وارثين سياسى، مادى و معنوى وى معرفى مى كنند و سنگ وفادارى نهضت به سينه مى كوبند اما در عمل تا هنوز هيچ كارى نكرده اند.
ولى وارثين معنوى و حقيقى وى كسانى هستند كه اهداف و خط مشى شان را تعقيب مى نمايند و اكنون هم متوجه تحقق همان اهداف هستد و الحمد لله اكنون جوانانى هستند كه همان خط ومسيرشان را تعقيب مى نمايند.
سوال:
وقتى خبر شهادت وى از طريق راديو اعلان شد و خانواده وى اين خبر را شنيدند چه احساس براى شان دست داد؟
جواب:
زمانى كه خبر شهادت شان را خواهرشان از طريق راديو كابل شنيدند، طورى كه خودشان حكايت مى كنند: “تا دو روز نمى توانستم كه اشك هاى خود را كنترول نمايم و نه خواب داشتم، و بعد از دو روز، اندك پينه خوابى برايم عارض شد و انجنيرشهيد را در خواب ديدم و مرا مستقيماً طرف خطاب قرار داد و گفت: من برايت نگفته بودم كه اين راه، راه سعادت و پيروزى است و دراين راه بايد صبر و استقامت داشته باشيم. خواهرش ادامه مى دهد كه من او را در لباس بسيار زيبا و قشنگ ديدم و برايم مى گفت كه اين راه ماست و اين مرام ماست و چيزى را كه از خداوند خواسته بودم به آن رسيدم. زمانى از خواب بيدارشدم نوعى اطمئنان حاصل كردم كه بعدا هيچگاه تشويشى برايم رخ نداد.
گرچند پيش از شهادت بار بار كه به خانه مى آمد و با هم مى ديديم و توصيه اش برايم اين بود كه اين راه و مرام ماست و خداوند همين چيز را از ما خواسته است و براى ما توفيق دهد كه از اين راه بتوانيم كه رضاى الهى را كسب نماييم و در مسيرش روان باشيم.
سوال:
انجنيرشهيد مجرد بود يا متأهل؟
جواب:
انجنيرشهيد خرد ترين عضو فاميل خود بود و مجرد بود، البته در سن 23 سالگى در سال 1353 جام شهادت نوشيدند.
سوال:

يك خاطره مشهور است كه از انجنيرشهيد پرسيده شد كى مى خواهيد عروسى نماييد؟ وى گفت فعلاً وقت عروسى نيست و وقت كار است بخاطرى كه كشور در خطر است.
جواب:
انجنيرشهيد خاطراتى دارد تعجب بر انگيز، او و همراهانش در آن عصر اين چنين انديشه داشتند و با اين فكر حركت مى كردند .
كه ازدرك و برداشت اكثر مردم و فاميل هاى شان بدور بود، ولى اين پشتكار را داشتند.
خواهرش مى گويد كه بارها برايش مى گفتم كه به خانه بيا تا لباس هايترا بشويم، اومى گفت: كه درشهركابل مثل خودت پيش از هزارخواهر دارم و من به ديدن شان رسيدگى كرده نمى توانم.
يك خاطره اش را يكى از دوستانش جناب محترم پاكراى صاحب حكايت مى كنند كه در سال 1352براى اتحاديه محصلان پوهنتون كابل انتخابات مى شد، هم صنفان بى طرف انجينر صاحب شهيد برايش اظهار داشتن كه اگر در مقابل كمونستان جواب قناعت بخش ارايه كرديد و همه را قانع سازيد ما همه در انتخابات براى شما راى ميدهيم، بدين مناسبت، مناظره ى بين كمونستهاى وقت و نهضت جوانان در تالار پل تخنيك كابل، راه انداخته شد كه در آنجا از جمله سخنگويان نهضت اسلامى انجنيرصاحب شهيد انتخاب شده بود واز سوى كمونستها تنى چند به شمول ببرك و نجيب بودند، ولى ببرك اصلا به مجلس حاضر نشد، و نوبت سخنرانى براى انجنيرشهيد داده شد، انجنيرشهيد سخنرانى خود را با جذبه وهلهله، در رابطه به اثبات وجود خداوند و حقانيت دين اسلام ايراد كردند، كه مورد توجه همه حاضرين مجلس قرار گرفت و همه به يك صدا حمايت خويش را از نهضت جوانان مسلمان اعلان نمودند. بعدا به نجيب گفتندكه تو صحبت بكن، نجيب در جواب اين الفاظ را به كار برد كه “در مقابل استاد م چه چيزى به گفتن داشته باشم كه بگويم” نجيب حاضر نمى شود كه در مقابل صحبت انجنيرشهيد حرفى به لب بياورد.
در همان سال در اتحاديه محصلان اكثريت مطلق ازنهضت جوانان مسلمان بودند و انجينر حبيب الرحمن شهيد به حيث رييس اتحاديه محصلين انتخاب گرديد .
سوال:
از انجنيرشهيد نوشته و آثارى مانده است:
جواب:
بلي! – يك نامه براى داوود كه او را متوجه خطر كمونيزم و خطر روس ساخته و براى ايشان اطلاع داده بودند كه كشور رو به تباهى روان است اگر حكومت جلو آن را نگيرد ما جوانان مسلمان مجبورا دست به اقدام خواهيم شد. و نامه ديگر براى مسلمانان جهان اسلام و آنها را از حالات افغانستان اطلاع داده بود و آنها را مطمئن ساخته بود كه در افغانستان جوانانى هستد كه براى اعلاى كلمة الله، رضاى خدا و آرامش كره خاكى در مسير فطرت، دين و حركت اسلامى روان هستند.
همچنان كتابى دارند به نام جهان بينى اسلامى كه واقعاً كتاب خيلى مهم است انسان هر وقتى كه آن را بخواند حرف تازه ى را در مى يابد و در اين زمان نيزكتاب زنده است.
سوال:
در اخير پيام انجنيرشهيد را براى ملت افغانستان از زبان شما مى شنويم كه چه بود؟
جواب:
واقعاً ما بسيار عاجز هستيم و تأسف به حال خود مى كنيم كه او در سنين جوانى پيامى براى عالم بشريت داشت، پيام براى ملت افغانستان داشت كه ما خود را قاصر ميدانيم از اينكه ذره يى خاك پاى او شده نتوانستيم و در مسيرراه او رفته نتوانستيم، پيام او پيام آزادى بود، پيام نجات از غلامى و اطاعت و پايمردى بود، صبر و استقامت در برابر استعمار وقت كه در آن زمان به الفاظ صريح استعمار شرق و غرب را رد كرده بود و جوانان مسلمان را از آن برحذر نموده بودند حالا وقتيكه محيط و ماحول خود را بنگريم واقعا به بزرگى وعظمت آن پيام متوجه مى شويم و به اين نتيجه مى رسيم كه نجات ملت ما عزت ما و شرف ما در آن است كه ما پيروى سنت رسول الله وباورمند به احكام الهى شويم و با اين پيوند مى توانيم ملت خود را نجات دهيم اگر واقعاً زندگى خود را با اين معيار برابر بسازيم، قسمى كه آنها قربانى دادند تا اين كاروان را به سر منزل نجات رساند وملت مظلوم ومسلمان خويش را در خواب گران بيدار نمودند. واز اشغال امپريال سرخ وسلطه غلامانش نجات دادند و حالا يكبار ديگر پيام شان براى ما و دوستان وهمه همفكران و همپيمانان او و كسانى كه راه قافله ا ورا تعقيب مى كنند اين است كه بيايند يك بار ديگر روى برنامه ها، اهداف و افكار او گردهم جمع شويم و به راستى و صداقت راه او را تعقيب كنيم كه در راه آنها بركت و اخلاص بود كه نتيجه اخلاص آنهاست كه ما نفس هاى خود را مى كشيم، اگر يك بار ديگر روى اخلاص و ايماندارى تعهد با خدا و راه شهدا ببنديم، خداوند مهربان ما را ازمشكلات و دشوارى ها وانواع استعمار واستثمار نجات ميدهد وبه زود ترين فرصت به پيروزى دنيا و نجات آخرت نايل خواهيم آمد و در غير اين مثل باقى انسان هاى بى مسئوليت وبى هدف غلام حلقه به گوش باقى خواهيم ماند. و باورداشته باشيد كه اين كشتى به ساحل نمى رسد و درنيمه راهش غرق مى گردد.
سوال:
تشكرازين كه براى ما وقت داديد تاچند لحظهْ به ياد شهيد بزرگوار انجنير صاحب حبيب الرحمن شهيد بنشينيم.
جواب:
سلامت باشيد

 

امیدوارم که لحظات خوبی در این وبلاگ داشته باشید نظریات یاد تان نروداگر میخواهید با ما همکاری نماید در جمع آوری مطالب تاریخی در باره ولسوالی نجراب وقدومت تاریخی آن

سه شنبه 23 دی 1389برچسب:,

|
 
عکس های از ولسوالی زیبا نجراب

 

M.saber sepehri

امیدوارم که لحظات خوبی در این وبلاگ داشته باشید نظریات یاد تان نروداگر میخواهید با ما همکاری نماید در جمع آوری مطالب تاریخی در باره ولسوالی نجراب وقدومت تاریخی آن

سه شنبه 22 دی 1389برچسب:,

|
 
وضعیت معارف ولسوالی نجراب

به همه کس واضع وروشن است که موقعیت جغرافیایی نجراب قسمی است که از سرک های ترانزیتی, بنادر وسرحدات بدور افتیده است لذا مردم این وادی به جز اینکه به زراعت ومالداری روی بیاورند کدام راه دیگر ندارند ولی نجراب بنابر کوهستانی بودنش دارای زمین کم زراعتی است وحاصلات زراعت یک فامیل نجرابی به اندازه یی نیست که ایشانرا در طول سال کافی باشد بنا مردم نجراب برای رسیدن به تعالی وترقی, به جز از راه علم ومعرفت کدام راه دیگری ندارند. به همین دلیل است که مردم شجاع نجراب در طول سال های متمادی توجه خاصی به علم ومعارف از خود نشان داده اند.

اگر به نقشه نجراب دقیق نظر انداخته شود نجراب شکل کف دست با پنج انگشت را دارد که هر انگشت ان نماینده گی از یک دره میکند که از دره پهلو توسط کوه های سربه فلک کشیده وپر از جنگل جدا شده اند که قله های این کوه ها در طول سالها همیشه پر برف بوده واین کوه ها نه تنها نجراب را به دره های متعدد تقسیم کرده بلکه نجراب را از سایر مناطق ولایت کاپیسا نیز جدا ساخته است.

قسمکه گفته شد مردم نجراب بسیار دانش پرور هستند وفیصدی باسوادان این ولسوالی که شامل پزشک ها, مهندسین, صاحب منصبان هوایی وزمینی, علمای دین, معلمین ودانشجویان ومامورین دولتی میباشند نسبت به سایر ولسوالی های افغانستان به مراتب بالا میباشد. در حال حاضر در حدود 59 باب مکتب که شامل دارالمعلمین, مدارس دینی, لیسه ها, مکاتب متوسطه وکورس های سواد اموزی میباشند که در حدود 32490 شاگرد که توسط 955 معلم تدریس میگردند در سرتاسر نجراب فعال میباشند که هر سال فارغ التحصیلان جدید به کشور تحفه میدهند. حال که صحبت از معارف شد, بد نیست که نظری اجمالی بر تاریخچه معارف در نجراب بیاندازیم:

تاریخچه معارف در نجراب: اولین مکتب چهار صنفی در نجراب در سال 1315 هجری شمسی توسط مرحوم حافظ عبدالمجید خان وکیل مردم نجراب در پارلمان به همکاری عبدالاحمد خان پنجشیری که ریس معارف وقت پروان بود وبه اثر توجه خاص غلام نبی خان مجددی در جوار زیارت حضرت فرخشاه در دره فرخشاه نجراب تاسیس شد. در ماه جوزای همان سال یک مکتب چهار صنفی دیگر در خارج دره نجراب بنام مکتب خارج دره نجراب نیز تاسیس شد. این مکتب در سال 1324 هجری خورشیدی به شش صنفی ارتقاع نمودند ویک تعداد زیادی از شاگردان را فارغ نمودند که بعدا انها داکتران وپیلوتان ومعلمین موفق گردیدند. بعدا این مکتب در سال 1342 شمسی به متوسطه ودر سال 1348 به لیسه ارتقاع نمود وبنام غازی سلطان محمد خان نجرابی که یکی از رهبران جهاد برعله استعمار انگلیس بود گذاشته شد وبعداز جهاد برعله استعمار سرخ شوروی این مکتب بنام شهید حبیب الرحمن که بنیان گذار هسته نهضت اسلامی در کشور بود واز نجراب بودند یاد گردید که تاامروز به همین نام یاد میگردد.

قسمکه گفتیم نجراب شکل کف دست با انگشتان انرا دارد که از طرف شرق شامل دره های پچغان وافغانیه بوده وبه ترتیب به طرف غرب شامل دره پته, دره غوث, دره کلان, دره فرخشاه ودرقسمت مدخل تمام دره ها خارج دره موقعیت دارد که ذیلا اسمهای مکاتب با تعداد دانش اموزان ان بیان میگردد.

1. از طرف شرق از استقامت دره پچغان وافغانیه شروع میکنیم: لیسه قاضی عبدالجمیل شهید, لیسه نیک محمد شهید, لیسه محمد ایوب شهید, مدرسه ابوذر غفاری, لیسه نسوان خواجه روشنایی, متوسطه عبدالرشید شهید, متوسطه ذکور محمد اسمعیل, متوسطه ذکریا خیل, متوسطه عبدالقیوم شهید, متوسطه نسوان افغانیه, متوسطه غین پچغان ومتوسطه حسین خان خیل که همه انها جمعا دارای 7971 دانش اموز که توسط 204 اموزگار تدریس میگردند میباشد. از مکاتب فوق الذکر این مکاتب دارای تعمیر درست میباشند: لیسه قاضی عبدالجمیل, مکتب نسوان افغانیه, مدرسه ابوذر غفاری ولیسه های خواجه روشنایی ومحمد اسمعیل. مکاتب حسین خانخیل, عبدالرشید ومکتب نیک محمد شهید دارای تعمیرهای نیمه کاره ومکاتب ذکریا خیل وغین پچغان اصلا دارای تعمیر نیستند.

2. مکاتب دره پته: شامل لیسه نصرت الله شهید, لیسه دگروال عبدالغفار شهید, لیسه نسوان محمد اسمعیل, مکتب متوسطه ویار, مکتب ابتداییه ویارو مکتب ابتداییه درچی خیل میباشند که تا فعلا در سال 1389 دارای 4274 دانش اموز که توسط 97 اموزگار تدریس میگردند. در حال حاضر صرف نسوان محمد اسمعیل ولیسه نصرت الله شهید دارای تعمیربود ولیسه دگروال عبدالغفار شهید دارای یک تعمیر خامه بوده وسایر مکاتب در دره پته فاقد تعمیر میباشند.

3. مکاتب مربوط به دره غوث: دره غوث دره وسطی نجراب است ونظر به سایر دره ها بزرگتر وپر نفوس تر است وتعداد مکاتب ان نیز زیادتر است که شامل دارالمعلمین, فتح المدارس, لیسه حافظ عبدالمجید, لیسه ضیاالحق شهید, لیسه نسوان دره غوث, متوسطه حارنوال حبیب الرحمن, متوسطه انجنیر عزیز الرحمن, متوسطه انجنیر غلام جیلانی, ومکاتب اغا, ده لاشی, ملاغش, لقمان, لیک لامه, الین وغچولان است که دارای 6030 دانش اموز که توسط 179 معلم تدریس میگردند. در میان این همه مکتب صرف لیسه حافظ عبدالمجید دارای تعمیر اساسی است وبس.

دره کلان: مکاتب این دره شامل لیسه نسوان بدخشی, لیسه نسوان روضا خیل, متوسطه 4. عبدالمنان, متوسطه دوست محمد شهید, لیسه نسوان دره کلان, مرزا محمد وعیار خیل علیا است. تعداد دانش اموزان مکاتب دره کلان نجراب به 3035 نفر میرسند که توسط 122 اموزگار تدریس میگردند. لیسه های که دارای تعمیر هستند عبارتند از لیسه نسوان بدخشی, نسوان روضا خیل ومتوسطه عبدالمنان شهید. مکتب دوست محمد شهید دارای تعمیر نیمه کاره بوده وسایر مکاتب دره کلان فاقد تعمیر هستند.

5. مکاتب دره فرخشاه شامل: لیسه ذکور فرخشاه, لیسه نسوان فرخشاه ومتوسطه عبدالرحمن علیاه فرخشاه است. تعداد دانش اموزان مکاتب دره فرخشاه به 2461 نفر میریند که توسط 82 اموز گار تدریس میگردند. از مکاتب موجود صرف لیسه های ذکور واناث فرخشاه
دارای تعمیر بوده وسایر مکاتب فاقد تعمیر میباشند.

6. خارج دره: یکی از مناطق مهم نجراب است که تمام واحد های ادرای دولت در اینجا موقعیت داشته ووسعت ان نسبت به دره ها زیادتر است ومکاتب ان شامل لیسه حبیب الرحمن شهید, لیسه نسوان قلعه غنی, لیسه نسوان یاسین زایی, لیسه نسوان زرشوی, متوسطه عبدالصبور, متوسطه عبدالهادی, متوسطه غازی بیک خیل, قلعه خان, دکرحق شهید, متوسطه گیاوه, ابتداییه کلاوت, ابتداییه دلیار, ابتداییه سابات وسواد حیاتی بوده که تعداد دانش اموزان ان به 8719 نفر میرسد که توسط 271 اموزگار تدریس میگردند. از جمله این مکاتب لیسه های انجنیر حبیب الرحمن, لیسه نسوال قلعه غنی, لیسه نسوال زرشوی ومتوسطه ذکر حق شهیددارای تعمیر بوده ومتابقی مکاتب خارج دره نجراب دارای تعمیر نیستند.

مشکلات معارف در نجراب:

دانش اموزان نجراب بنابر نداشتن تعمیر مشکلات زیادی را متحمل میشوند. در فصل بهار هوایی بارانی, در تابستان هوای گرم وافتاب سوزان ودر خزان وزمستان هوای سرد از جمله عواملی هستند که باعث ازاردادن شاگردان میگردند. این عوامل تاثیر ناگوار بالای دانش اموزان داشته وباعث ان میگردد که دانش اموز دلسرد گردیده واز ادامه تحصیل صرف نظر کند.

مسله دیگر نداشتن معلمین مسلکی ولیسانس است. اگرچه نجراب دارای دارالمعلمین است که هرسال معلمین 14 پاس فارغ میدهد ولی باانهم سویه تحصیلی این معلمین قناعت بخش نیست.

نبودن لابراتوار, کتابخانه ووسایل مدرن مانند کامپیوتر وانترنت مشکلات دیگر در راه معارف در نجراب میباشد.


امیدوارم که لحظات خوبی در این وبلاگ داشته باشید نظریات یاد تان نروداگر میخواهید با ما همکاری نماید در جمع آوری مطالب تاریخی در باره ولسوالی نجراب وقدومت تاریخی آن

سه شنبه 22 دی 1389برچسب:,

|
 
نثار احمد بهاوی

 

آقای بهاوی از ولسوالی نجراب خارج دره ولایت کاپیسا میباشد .
س: آقای بهاوی ابتدا میخواهم در مورد زندگی شخصی تان صحبت کنید؟
 ج: من نثاراحمد بهاوی قرزند دیپلوم انجنیر علام محی الدین بهاوی هستم23 سال عمر دارم و از لیسه عالی ابن سینا در سال 1386 فارع شده ام.در حال حاضر فقط مصروف تمرینات تکواندو هستم.و در فاصله میان اوقات تمرینی ام کورس های انگلیسی و کامپیوتر را تعقیب می کنم.
 س: تا بحال در چند مسابقه داخلی و خارجی شرکت کرده اید؟
 ج: تا بحال در حدود 70 مسابقه داخلی شرکت کرده ام که در تمام آنها توانسته ام از قهرمانی خود دفاع کنم. و خوشبختانه سه بار در رده نوجوانان و جوانان و یک بار  به عنوان بهترین مبارز وخوش تخنیک ترین بازیکن مسابقات انتخاب شده ام. من در بیش از 15 دور مسابقات خارجی شرکت کرده ام که دستاورد هایم بطور فشرده قرار ذیل است.
  • مدال نقره از مسابقات آزاد کشور روسیه سال 1999
  • مدال نقره از مسابقات چند جانبه ممالک شوروی سابق 2000
  • مدال نقره از مسابقات جنوب آسیا 2003 – اسلام آباد
  • مدال برنز از مسابقات ممالک اسلامی جهان – 2003 – عربستان – در بین 57 کشور
  • مدال طلا از مسابقات بین المللی حسن نیت هندوستان – 2004 – در بین 14 کشور
  • مدال طلا از مسابقات جنوب آسیا– 2005 – سریلانکا
  • مدال برنز از مسابقات المپیک آسیایی – 2006 – دوحه ، قطر – در بین 56 کشور
  • مدال طلا از مسابقات دوستانه 4 جانبه – تهران ، ایران 2003
  • مدال نقره از مسابقات جهانی – 2007 – چین – میان 203 کشور
  س: آیا از نتایج المپیک پکن راضی هستید؟
 ج: گرچه در مسابقات المپیک پکن حقم تلف شد. و نتوانستم به مدال دست یابم اما چون مسابقه بود بالآخره باید برد و باخت را تجربه میکردم.
س: نظر تان در مورد وضیعت فعلی ورزش تکواندو در افغانستان چیست؟
 ج: فعلاً وضیعت این ورزش روبه بهبود است. والدین علاقمند شده اند. که اطفال خود را به باشگاه های تمرینی بفرستند.اما حکومت و ارگانهای که در بخش ورزش قعالیت میکنند. در جهت رشد ورزش فعالیت میکنند. در جهت رشد ورزش دقت لازمه را بخرچ نمی دهند. و همیشه شرایط را تنگ تر می سازند. مصارف ورزشکاران پرداخته نمی شود. و اعضای تیم ملی  فقط 800 افغانی معاش می گیرند و بس.
 س: برای پیشرفت ورزش در افغانستان چه طرحی دارید؟
 ج: تمام سکتور خصوصی باید تیم ها و فدراسیون ها را بطور دوامدار و همیشگی کمک کرده و تمام لوازم و امکانات لازمه را برایشان تهیه کنند. تا آنکه فدراسیون ها مسابقات لیگ فصلی و سالانه را برگذار نمایند تا بدینوسیله ورزشکاران بهتر تشخیص و به خارج فرستاده شوند. و نتایج بهتر را ازآن خود سازند.
 س: در مورد آقای نیکپا نظر تان چیست؟
 ج: روح الله نیکپا یک بازیکن خوب ، مصمم و با تجربه است. او با روحیه بسیار بلند و قاطعیت تمام در میدان مبارزه داخل میشود.
 س: در مورد چگونگی قضاوت در المپیک پکن چه فکرمیکنید؟
ج:در بعضی از مسابقات که میان ابر قدرتی چون آمریکا در مقابل افغانستان باشد بدون شک تعدادی از ریفری ها را خریداری میکنند.و بعضی ریفری ها برا بقای خود در فدراسیون جهانی تکواندو به اصطلاح تملق و چاپلوسی در مقابل بازیکنان آمریکا و کوریا انجام میدهند.
 س: رقابت بعدی تان در کجاست و چه برنامه ای برای آن دارید؟
 ج: رقابت که در ماه های آینده داریم بازیهای جرمن  اوپن و بعداً مسابقات جهانی تکواندو در سال 2009 در کشور دنمارک است. که هردوی این مسابقات بسیار با اهمیت است و نیاز به تمرینات فراوان دارد
 سوالات شخصی:
 س: اگر تکواندو کار نمی شدید چه میکردید؟
 ج: اگر تکواندو کار نمی شدم زیاد دوست داشتم تا درس بخوانم و یک انجنیر خوب شوم.
 س: کدام غذا را بیشتر دوست دارید ( شوربا یا پیتزا)؟
ج: اصلاً برنج با قورمهء گوشت اما نظر به سوال تان پیتزا .
 س: خوب ترین خاطره زندگی تان چیست؟
ج: خوبترین خاطرهء زندگی ام لحظه ای بود که از مسابقات جهانی تکواندو برگشتم و زمانیکه از طیاره پایین آمدم مردمم را با شور و هیجان در مقابل یافتم.
 س: کدام هنرمند را بیشتر می پسندید؟
 ج: از هنر مندان سابقه سرآهنگ و ساربان و از جوانان شفیق مرید را دوست دارم.
 س: آیا به ازدواج فکر کرده اید؟
ج: تا بحال نه.
 س: اگر بخواهید یک جمله در مورد خود بگویید چه خواهید گفت؟
 ج: نثار احمد یک شخص صبور ، متین ، آرام و با ادب است. البته من اخلاق خودم را مدیون پرورش و تربیه ای پدر ، مادر فامیل و استادان مکتب ، کورس و بالاخره هر معلم که من از او یک کلمه آموخته ام میباشد.
 س: مقدس ترین کلمه در زندگی تان چیست؟
ج: مقدس ترین کلمه از دیدگاه من ( وطن ) است.

امیدوارم که لحظات خوبی در این وبلاگ داشته باشید نظریات یاد تان نروداگر میخواهید با ما همکاری نماید در جمع آوری مطالب تاریخی در باره ولسوالی نجراب وقدومت تاریخی آن

سه شنبه 22 دی 1389برچسب:,

|
 
تا که بودیم

 

تا که بودیم نبودیم کسی ... کشت مارا غم بی همنفسی.
تا که رفتیم همه یار شدند ... خفته ایم و همه بیدارشدند.
قدر آیینه بدانیم چو هست ... نه در آن وقت که اقبال شکست

امیدوارم که لحظات خوبی در این وبلاگ داشته باشید نظریات یاد تان نروداگر میخواهید با ما همکاری نماید در جمع آوری مطالب تاریخی در باره ولسوالی نجراب وقدومت تاریخی آن

دو شنبه 16 دی 1389برچسب:,

|
 
شکستم

عمري با غم عشقت نشستم
به تو پيوستم واز خود گسستم
وليکن سرنوشتم اين سه حرف بود
تو را ديدم. پرستيدم . شکستم

امیدوارم که لحظات خوبی در این وبلاگ داشته باشید نظریات یاد تان نروداگر میخواهید با ما همکاری نماید در جمع آوری مطالب تاریخی در باره ولسوالی نجراب وقدومت تاریخی آن

دو شنبه 16 دی 1389برچسب:,

|
 
مسافر

 

چو رخت خویش بربستم از این خاک
همه گفتند با ما آشنا بود
و لکن کس ندانست این مسافر
چه گفت و با که گفت و از کجا بود

امیدوارم که لحظات خوبی در این وبلاگ داشته باشید نظریات یاد تان نروداگر میخواهید با ما همکاری نماید در جمع آوری مطالب تاریخی در باره ولسوالی نجراب وقدومت تاریخی آن

16 دی 1389برچسب:,

|
 
جمله های فلسفی زیبا

 

جمله های فلسفی زیبا
مردها موجودات عجيبي هستند. چون قوي ترند زودتر خسته مي شوند، چون شجاع ترند بيشتر حماقت مي کنند و چون بي احساس ترند بيشتر دل مي بندند. اين قانون طبيعت است بر اثر کمبود عاطفه ازدواج مي کنند، بر اثر کمبود حوصله طلاق مي دهند و بر اثر کمبود حافظه دوباره ازدواج مي کنند
 


تا قبل از ازدواج فقط مرگ می تواند دو عاشق دلداده را ازهم جدا کند اما بعد از ازدواج تقریبا هر چیزی می تواند سبب جدائی آن ها شود - آنتوان چخوف

 
 


در دست قلم دارم از قلب بیان دارم از نزدیک نمی بینم از دور سلام دارم.

 
 


عشق... بخشیدن است هنگامی که فراموش کردن سخت می نماید, دستگیری است و رها نکردن امیدوار که فردا چون امروز پرشکوه خواهد بود, بازگویی رازها و نجواها و لذت بردن از شب های غرق در ستاره و از همه مهمتر, عشق آن است که بدانی که دیگر تنها نخواهی ماند. ادیث شافر لدر برگ

 
 


دنیا دو روز است یک روز با تو یک روز بر علیه تو ........... روزی که با تو ست مغرور نشو .... روزی که بر علیه توست ما یوس نشو

 
 


در دنیا هیچ بن بستی نیست. یا راهی‌ خواهم یافت، یا راهی‌ خواهم ساخت

 
 


دگر حس شقايق را نداري هواي قلب عاشق را نداري واز چشمان خونسرد تو پيداست كه شور عشق سابق را نداري

 
 


وقتي كسي به دل نشست ، نشستنش مقدس است حتي اگر نخواهدت نفس كشيدنش بس است

 
 


عشق آلوچه نیست که بهش نمک بزنی، دختر همسایه نیست که بهش چشمک بزنی، غذا نیست که بهش ناخونک بزنی، رفیق نیست که بهش کلک بزنی عشق مقدسه , باید جلوش زانو بزنی

 
 


حال دنیا را بپرسیدم من از فرزانه ای / گفت یا باد است یا خواب است یا افسانه ای / گفتمش احوال عمرم را بگو تا چیست عمر / گفت یا برقی است یا شمعی است یا پروانه ای / گفتمش مردم نمی دانی چرا دل بسته اند ؟ / گفت یا مستند یا کورند یا دیوانه ای /

 
 


فرشتگان روزي از خدا پرسيدند : بار خدايا تو که بشر را اينقدر دوست داري غم را چرا آفريدي؟ خداوند گفت:غم را بخاطر خودم آفريدم چون اين مخلوق من که خوب مي شناسمش تا غمگين نباشد به ياد خالق نمي افتد..............

 
 


تصاویر حكاكی شده بر سنگهای تخت جمشید هیچكس عصبانی نیست. هیچكس سوار بر اسب نیست. هیچكس را در حال تعظیم نمیبینید. هیچكس سر افكنده و شكست خورده نیست .هیچ قومی بر قوم دیگر برتر نیست و هیچ تصویر خشنی در آن وجود ندارد . از افتخارهاي ایرانیان این است كه هیچگاه برده داری در ایران مرسوم نبوده است در بین صدها پیكره تراشیده شده بر سنگهای تخت جمشید حتی یك تصویر برهنه و عریان وجود ندارد ، بفرست برای ایرانیان تا یادمون بمونه چی بوديم

 
 


یادمان باشد که هر خرقه پوش ، ریش سفیدی استاد نیست یادمان باشد هر آراسته ای هم شیطان نیست

 
 


از باغ مي برند چراغانيت كنند / تا كاج جشنهاي زمستانيت كنند / پوشانده اند صبح تو را ابرهاي تار / با اين بهانه كه بارانيت كنند / يوسف به اين رها شدن از چاه دل نبند / اين بار مي برند كه زندانيت كنند / اي گل گمان نكن به شب جشن مي روي / شايد به خاك مرده اي ارزانيت كنند / يك نقطه بيش فرق ، بين رحيم و رجيم نيست / از نقطه اي بترس كه شيطانيت كنند / آب طلب نكرده هميشه مراد نيست / گاهي بهانه ايست كه قربانيت كنند

 
 


انسان با سه بوسه تکمیل می شود : 1. بوسه مادر که با ان پا به عرصه خاکی می گذارد 2. بوسه عشق که یک عمر با ان زندگی میکند 3.بوسه خاک که با ان پا به عرصه ابدیت می گذارد

 
 


همیشه به یاد داشته باشیم که چهار چیز است که نمی‌توان آن‌ها را دوباره بازگرداند : 1. سنگ ........ پس از رها کردن! 2. سخن ............ . پس از گفتن! 3. موقعیت ... پس از پایان یافتن! 4. و زمان ........ پس از گذشتن

 
 


وقتي به چيزي که برات آرزو بوده ميرسي ، تازه ميفهمي که آرزوش از داشتنش قشنگتره

 
 


تکیه بر دیوار کردم خاک بر پشتم نشست دوستی با هر که کردم عاقبت قلبم شکست

 
 


چه كسي مي داند كه تو در پيله تنهايي خود تنهايي ! چه كسي مي داند كه تو در حسرت يك روزنه در فردايي ! پيله ات را بگشا ، تو به اندازه يك دنيايي

 
 


بوي گيسوي تو را نيمه شب آورد نسيم / تازه شد در دل من ياد رفيقان قديم

 
 


گذشت زمان بر آن ها که منتظر مي مانند بسيار کند، بر آن ها که مي هراسند بسيار تند، بر آن ها که زانوي غم بغل مي گيرند بسيار طولاني، بر آن ها که به سرخوشي مي گذرانند بسيار کوتاه، " اما براي آن ها که عشق مي ورزند زمان را آغاز و پاياني نيست.

 
 


عشق را در دلت نگه دار. زندگي بدون عشق همچون باغ بدون آفتاب است که گلها در آن مرده ان

 
 


 نه از آشنايان وفا ديده ام / نه در باده نوشان صفا ديدهه ام / ز نامردمي ها نرنجد دلم / که از چشم خود هم خطا ديده ام

 
 


 در عشق اگر عذاب دنیا بکشی با اشک دو دیده طرح دریا بکشی در خلوت من هزار فرصت باقی است تنها نشدی که درد تنها بکشی

 
 


باغبان در باز کن من مرد گلچین نیستم من اسیر یک گلم دنبال هر گل نیستم

 
 


عشق ایستادن زیر باران نیست عشق آن است که یکی برای دیگریچتری شود و آن دیگری نفهمد که چرا خیس نشد

 
 


اگر يه سيب خوشگل قرمز رو گاز زدي و يک کرم درسته ديدي، اصلاً ناراحت نباش! وقتي غمگين باش که يک کرم نصفه ببيني

 
 


می روم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ویرانه خویش به خدا میبرم از شهر شما دل شوریده و دیوانه خویش

 
 


ای داد دوباره کار دل مشکل شد نتوان ز حال دل غافل شد عشقی که به چند خون دل حاصل شد پامال سبکسران سنگین دل شد

 
 


از بس که غصه تو قصه در گوشم کرد غمهای زمانه را فراموشم کرد

 
 


مهربانی جاده ای است که هرچه پیش می روند ، خطرناک تر می گردد

 
 


دلی که عشق ندارد و به عشق نیاز دارد، آدمی را همواره در پی گم شده اش، ملتهبانه به هر سو می کشاند

 
 


چو کس با زبان دلم آشنا نیست چه بهتر که از شکوه خاموش باشم چو یاری مرا نیست همدرد ، بهتر که از یاد یاران فراموش باشم

 
 


حرف هایی هست برای نگفتن و ارزش عمیق هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفت دارد

 
 


از دیده به جاش اشک خون می آید دل خون شده ، از دیده برون می آید دل خون شد از این غصه که از قصه عشق می دید که آهنگ جنون می آید

 
 


هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود هنگامی لب به زمزمه گشودم که مخاطبی نداشتم و هنگامی تشنه آتش شدم، که در برابرم دریا بود و دربا و دریا …!

 
 


عشق تنها کار بی چرای عالم است ، چه ، آفرینش بدان پایان می گیرد

 
 


چه امید بندم در این زندگانی که در نا امیدی سر آمد جوانی سرآمد جوانی و ما را نیامد پیام وفایی از این زندگانی

 
 


آنگه که مرا می زده بر خاک سپارید...زیر کفنم خمره ای از باده گذار ید...تا در سفر دوزخ از این باده بنوشم...بر خاک من از شاخه انگور بکارید

 
 


آنگه که مرا می زده بر خاک سپارید...زیر کفنم خمره ای از باده گذار ید...تا در سفر دوزخ از این باده بنوشم...بر خاک من از شاخه انگور بکارید

 
 


داشتم از این شهر می رفتم / صدایم کردی / جا ماندم / از کشتی ای که رفت و غرق شد / البته / این فقط می تواند یک قصه باشد / در این شهر دود و آهن / دریا کجا بود / که من بخواهم سوار کشتی شوم و / تو صدایم کنی / فقط می خواهم بگویم / تو نجاتم دادی / تا اسیرم کنی

 
 


روزگار است آنكه گه عزت دهد گه خوار دارد ... چرخ بازيگر از اين بازيچه ها بسيار دارد

 
 


هرگز متنفر نشو حتي از اون کسي که دوستش داشتي ولي حالا نداري 2) بسيار بخند حتي براي کسي که در بغلش گريه کردي 3) هميشه لبخند بزن حتي به کسي که ازش متنفري 4) نگران نباش حتي اگر ديدي دست رفيقت تو دست ديگريه 5) از ديگران کم انتظار داشته باش 6) ساده زندگي کن 7) دوست خوبي داشته باش چون تنها دوسته که برات مي مونه

 
 


خداوند تو ميداني كه انسان بودن و ماندن در اين دنيا چه دشوار است چه دردي ميكشد آنكس كه انسان است و از احساس سرشار است (دكتر علي شريعتي)

 
 


شاد باش كه از شادي تودل شادم تا تو شادي زغم هر دو جهان آزادم لذت زندگي من همه خورسندي توست بي وفايم كه وفايت برود از يادم

 
 


هميشه دليل شادي كسي باش نه قسمتي از شادي او، و هميشه قسمتي از غم كسي باش نه دليل غم او .اوژن استوا

 
 


دنيا را برايتان شاد شاد و شادي را برايتان دنيا دنيا آرزومندم

 
 


آنگه که مرا می زده بر خاک سپارید...زیر کفنم خمره ای از باده گذار ید...تا در سفر دوزخ از این باده بنوشم...بر خاک من از شاخه انگور بکارید

 
امیدوارم که لحظات خوبی در این وبلاگ داشته باشید نظریات یاد تان نروداگر میخواهید با ما همکاری نماید در جمع آوری مطالب تاریخی در باره ولسوالی نجراب وقدومت تاریخی آن

دو شنبه 16 دی 1389برچسب:,

|
 
وصيت نامه ي وحشي بافقي (فوق العاده زیبا)

 

روزمرگم، هر که شيون کند از دور و برم دور کنيد
همه را مســــت و خراب از مــــي انــــگور کنيـــــد
مزدغـسـال مرا سيــــر شــــرابــــــش بدهيد
مست مست از همه جا حـــال خرابش بدهيد
برمزارم مــگــذاريــد بـيـــايد واعــــــظ
پـيــر ميخانه بخواند غــزلــي ازحــــافـــظ
جاي تلقــيـن به بالاي سرم دف بـــزنيـــد
شاهدي رقص کند جمله شما کـــف بزنيد
روزمرگــم وسط سينه من چـــاک زنيـد
اندرون دل مــن يک قـلمه تـاک زنـيـــــــد
روي قــبـــرم بنويـسيــد وفــــادار برفـــت
آن جگر سوخته خسته از اين داربرفــــت
امیدوارم که لحظات خوبی در این وبلاگ داشته باشید نظریات یاد تان نروداگر میخواهید با ما همکاری نماید در جمع آوری مطالب تاریخی در باره ولسوالی نجراب وقدومت تاریخی آن

دو شنبه 16 دی 1389برچسب:,

|
 
دانستنی های جدید ، مطالب کوتاه جالب

 

آیا میدانستید انسان برای اولین بار در ۱۷۸۳پرواز را تجربه کرد و توانست ۸کیلومتر با بالن پرواز کند؟
آیا میدانستید جمیعت جهان تا ۵۰ سال آینده از مرز ۹ میلیارد نفر خواهد گذشت ؟
آیا میدانستید گرمترین سیاره زهره می باشد این سیاره درجه حرارت ثابتی دارد که ۴۶۲می باشد؟
آیا میدانستید عمر خورشید ۵ میلیارد سال می باشد ؟
آیا میدانستید عمر کهکشان راه شیری ۱۰ میلیارد سال می باشد ؟
آیا میدانستید نقره صدها بار از مواد ضد عفونی قوی تر است و ۶۵۰ نوع میکروب را از بین می برد ؟
آیا میدانستید مساحت کره زمین ۵۱۵ میلیون کیلومتر است ؟
آیا میدانستید کهکشان راه شیری بیش از ۱۰۰ میلیون ستاره دارد ؟
آیا میدانستید حنجره زرافه تار صوتی ندارد و گنگ است ؟
آیا میدانستید تنها غذائی که فاسد نمی شود عسل است ؟
آیا میدانستید پلک زدن زنان ۲ برار پلک زدن مردان است ؟
آیا میدانستید قدیمی ترین بنا در شمال توکیو است که ۵۰ هزار سال قدمت دارد ؟
آیا میدانستید روزانه ۱۴۰۰۰ نفر به بیماری ایدز مبتلا می شوند ؟
آیا میدانستید مقاوم ترین ماهیچه در بدن زبان است ؟
آیا میدانستید لایه پوستی که آرنج دست را پوشیده هر ۱۰ روز یکبار عوض میشود ؟
آیا میدانستید در هر قطره آب ۳۳ میلیارد الکترون وجود دارد ؟
آیا میدانستید مرغ با شنیدن موسیقی بزرگترین تخم را میگـذارد ؟
آیا میدانستید مورچه کارگر تا ۵ سال و مورچه ملکه تا ۲۵ سال عمر میکند ؟
آیا میدانستید زنبور عسل ۲ معده دارد یکی برای جمع آوری عسل و دیگری برای هضم غذا ؟
آیا میدانستید مورچه نسبت به بدنش بزرگترین مغز را دارد ؟
آیا میدانستید همه نوزادان میگو نر میشوند و بعد از چند هفته بخشی از نوزادان به ماده تبدیل میشوند؟
آیا میدانستید افرادی که در اثر گزندگی زنبور میمیرند بیش از افرادی هستند که در اثر مار گزدگی میمیرند؟
آیا میدانستید حس بویایی خرس تقریباً ۱۰۰ برابر قوی تر از حس بویایی انسان است ؟
آیا میدانستید عریض ترین آبشار جهان خن است عرضی ۱۱ کیلومتر و ارتفاع بین ۱۶ تا ۲۱ متر دارد؟
آیا میدانستید بدن انسان قادر است درظرف ۱ ساعت ۲ لیتر عرق تولید کند ؟
آیا میدانستید با چشم غیر مجهز به تلسکوب می توان ۶ هزار ستاره را در آسمان مشاهده کرد ؟
آیا میدانستید کشور تایوان از نظر موقیعت جغرافیائی در خطرناکترین نقطه جهان قرار دارد ؟
آیا میدانستید در جهان فقط ۷ هزار ببر وجود دارد ؟
آیا میدانستید تشکیل و تولد سیاره ای مشابه زمین حداقل به ۳ میلیون سال نیاز دارد ؟
آیا میدانستید برای فرار از جاذبه زمین به سرعت ۱۱ کیلومتر در ثانیه نیاز است ؟
آیا میدانستید ظروف پلاستیکی ۵۰ هزار سال در برابر تجزیه و فرسودگی مقاوم اند ؟
آیا میدانستید از یک درخت معمولی می توان ۵۰۰تا ۱۰۰۰ کیلو کاغذ تولید کرد ؟
آیا میدانستید آهن فلزی است که بیشتر از دیگر فلزات در جهان مصرف دارد ؟
آیا میدانستید مغز بیشتر انرژی را در بدن مصرف میکنند به همین دلیل هم از سایر نقاط بدن گرمتر است؟
آیا میدانستید انجیر خشک کرده ۶ برابر انجیر تازه مقوی تر است ؟
آیا میدانستید سالانه ۸۶ میلیون نفر به جمعیت جهان اضافه می شود ؟
آیا میدانستید با پیشرفت علم هنوز برای دانشمندان ساختن عسل کشف نشده است ؟
آیا میدانستید ۹۰%مردم در نیمکره شمالی زندگی میکنند ؟
آیا میدانستید درخت خرمای نر هرگز بار نمی آورد ؟
آیا میدانستید پروتئین تخم مرغ بیشتر از شیر و گوشت است ؟
آیا میدانستید سرکه قدیمی ترین تیزابی است که توسط مصریان در حدود ۳ هزار سال قبل کشف شد؟
آیا میدانستید مساحت خلیج فارس ۲۴۰ هزار کیلومتر مربع میباشد ؟
آیا میدانستید اولـیـن تــمـاس تـلفـنی ایـران سـال ۱۲۸۵ خـورشـیـدی در تـهـران برقرار شد ؟
آیا میدانستید نوعی کوسه دارای ۳۵۰۰ دندان می بـــاشد که از هیچ یک از آنها استفاده نمیکند ؟
آیا میدانستید بـدن انـســان برای حفظ تعادل خود در حـال ایستادن از ۳۰۰ عضله استفاده میکند ؟
آیا میدانستید سرعت سریعترین حلزون ۲۳ میلیمتر در ثانیه میباشد یعنی ۱کیلومتر در ۵ شبانه روز؟
آیا میدانستید چـگـالـی زمـیـن از سیارات دیـگر منظومه شمسی بیشتر است ؟
آیا میدانستید هر فرد هنـگام غــذا خوردن بطور مـتـوسط ۲۹۵ بار عمل بلعیدن را انجام می دهد ؟
آیا میدانستید خواب کمتر از ۶ساعت و بیشتر از ۸ خطر ابتلا به دیابت را افزایش میدهد
امیدوارم که لحظات خوبی در این وبلاگ داشته باشید نظریات یاد تان نروداگر میخواهید با ما همکاری نماید در جمع آوری مطالب تاریخی در باره ولسوالی نجراب وقدومت تاریخی آن

دو شنبه 16 دی 1389برچسب:,

|
 
ساده

 

در چشمانم تنها يي ام راپنهان مي کنم...........
در دلم ، دلتنگي ام را..............
درسکوتم ، حرفهاي نگفته ام را............
در لبخندم ، غصه هايمرا.............
دل من چه خردسال است ، ساده مينگرد.............
ساده مي خندد ، ساده مي پوشد.............
دل مناز تبار ديوارهاي کاه گلي است...........
ساده ميافتد..............
ساده مي شکند..........
ساده مي ميرد .............

امیدوارم که لحظات خوبی در این وبلاگ داشته باشید نظریات یاد تان نروداگر میخواهید با ما همکاری نماید در جمع آوری مطالب تاریخی در باره ولسوالی نجراب وقدومت تاریخی آن

16 دی 1389برچسب:,

|
 
خوبرویان

 

خوبرویان جهان رحم ندارددلشان
باید از جان گذرد هر که شودهمدمشان
 روز اول که سرشتند ز گل پیکرشان
سنگی اندر گلشان بود که آن شد دلشان

امیدوارم که لحظات خوبی در این وبلاگ داشته باشید نظریات یاد تان نروداگر میخواهید با ما همکاری نماید در جمع آوری مطالب تاریخی در باره ولسوالی نجراب وقدومت تاریخی آن

16 دی 1389برچسب:,

|
 


مقدم شما عزیزان را به وبلاگ ولسوالی نجراب خوش آمد میگویم

"

كدهای جاوا وبلاگ




كد آهنگ

كد موسيقی



برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


دریافت كد گالری عكس در وب


saber1395@yahoo.com

 

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان محصلین نجراب و آدرس نجراب.LoxBlog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





www.3jokes.com
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

 

 

زندگی نامه احمد شاه مسعود
طالع بینی اسم :
با عرض سلام خدمت شما دوستان
پیمانه بده
ملنگ نجرابی !
طریقت نقشبندیه
شکستن دل
کودکی آماده تولد بود.............................
دوستت دارم
آیا میدانیستی ؟
انسان ها به چهار دسته تقسیم شده اند .
سازمان ملل متحد
زنگ آخـــــــــــــــــــــــر
اشعار عاشقانه
شعر های عاشقانه
رباعیات خیام
همکاری
انجینر (حبیب الرحمن ) شهید
عکس های از ولسوالی زیبا نجراب
وضعیت معارف ولسوالی نجراب
نثار احمد بهاوی
تا که بودیم
شکستم
مسافر
خوبرویان
جمله های فلسفی زیبا
وصيت نامه ي وحشي بافقي (فوق العاده زیبا)
دانستنی های جدید ، مطالب کوتاه جالب
ساده
چند اسم زيباي دخترانه و فلسفه آن از دید مردسالارها!
حرف مردم !
حرف های بزرگان
تنها
پارسی
به گل گفتم
از من پرسید
بوسه
تو مرا عاشق کردی
شعر
زندگینامه مرحوم حافظ عبدالمجید نجرابی
سلام به تمامی هموطنانم

 

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 6
بازدید کل : 11013
تعداد مطالب : 44
تعداد نظرات : 4
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس