محصلین نجراب

محصلین ولسوالی نجراب ولایت کاپیسا


سازمان ملل متحد

 

 
مبنای تاسیس یا تاریخچه سازمان متحد:
  سازمان ملل متحد در پی ناتوانی جامعه ملل در جلوگیری از جنگ جهانی دوم به‌وجود آمد، طوری‌كه كشورهای بزرگ قبل از خاتمه جنگ، طرح تأسیس سازمان جهانی جدیدی را پی‌ریزی كردند كه بتواند حافظ امنیت و صلح بین‌المللی باشد. به‌علت اهمیت این سازمان، به‌طور خلاصه به مبانی تأسیس آن اشاره می‌شود:
 
  1) منشور آتلانتیك1941: در بخش آخر این منشور به لزوم ایجاد یك سیستم دائم امنیت دسته جمعی اشاره شده است.
  2) اعلامیه ملل متحد1942: كه توسط سران كشورهای آمریكا، انگلستان، شوروی و چین در واشنگتن امضاء شد؛ و بعداً به امضاء نمایندگان 22 كشور رسید.
 3) كنفرانس مسكو 1943: وزیران امور خارجه سه كشور آمریكا، شوروی، انگلستان در آن به لزوم تشكیل سازمان جهانی تأكید كردند.
 4) كنفرانس یالتا 1945: سران كشورهای آمریكا، شوروی و انگلستان برای آخرین بار تشكیل جلسه دادند و نظر نهائی خود را در مورد اساسنامه سازمان و هم‌چنین برقراری حق وتو برای كشورهای بزرگ اعلام كردند.
 5) كنفرانس سان فرانسیسكو 1945: این كنفرانس با شركت نمایندگان 50 كشور در سان فرانسیسكو تشكیل و در طی آن منشور ملل متحد تصویب شد. منشور یا اساسنامه سازمان ملل متحد، مشتمل بر یك مقدمه و 111 ماده و یك ضمیمه 70 ماده‌ای مربوط به اساسنامه دیوان بین‌المللی دادگستری است.
  این منشور از نظر حقوقی نسبت به معاهدات بین‌المللی اولویت دارد. مقر سازمان ملل متحد در ساختمان مخصوص در شهر نیویورك می‌باشد. امروزه بیش از 190 كشور جهان عضو سازمان ملل متحد هستند.
 
زبان‌های رسمی سازمان:
  این زبان‌ها كه تمام اعلامیه‌های سازمان به این 6 زبان رسمی منتشر می‌شوند، عبارتند از: چینی، روسی، انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی و عربی؛ اگر چه زبان رسمی دیوان بین‌المللی دادگستری، انگلیسی و فرانسوی است.
 
اهداف سازمان ملل متحد:
     
  1) حفظ صلح و امنیت بین‌المللی: مهم‌ترین هدف سازمان ملل متحد، حفظ صلح و امنیت بین‌المللی است.سازمان برای حفظ امنیت و صلح بین‌المللی از طریق تشكیلات و راه كارهایی كه دارد، حداقل مانع جنگ‌های جهانی می شود و صلح و دوستی را برای دولت‌ها به ارمغان می آورد.
  2) توسعه روابط دوستانه میان ملت‌ها، بر اساس احترام به اصل برابری حقوق و خود مختاری ملت‌ها.
  3) همكاری بین‌المللی در حل مسائل بین‌المللی كه دارای جنبه‌های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و یا بشر دوستانه است.
 4) مركزیت سازمان: یكی از اهداف سازمان، ایجاد مركزی جهت هماهنگی اقدامات ملت‌ها برای نیل به این اهداف مشترك است. تا از این اهداف اختلاف و تفسیرهای متفاوت نشود.
 
اصول سازمان ملل متحد:
  اصول حاكم بر اقدامات و عملیات سازمان ملل متحد عبارتند از:
 
   1) اصل برابری حاكمیت اعضاء: از نظر حقوقی، جمعیت و سرزمین و اقتصاد كشورها موجب امتیاز برای كشوری نیست.
 2) اصل حسن نیت: حسن نیت در اجرای تعهداتی كه كشورهای عضو به موجب این منشور به‌عهده می‌گیرند.     
 3) اصل حل اختلافات بین‌المللی به طرق مسالمت آمیز: كه برای این كار راه حل‌هایی نیز پیش‌بینی شده است.
 4) اصل عدم تهدیدبه زور یا عدم استعمال آن: به هر نحوی كه با مقاصد ملل متحد مباینت داشته باشد.
 5) اصل همراهی و همكاری كشورهای غیر عضو سازمان به اجرای این اصول:
ارکان سازمان ملل:
1) مجمع عمومی سازمان ملل.
2) شورای امنیت.
3) شورای اقتصادی و اجتماعی:
  این شورا متشكل از 54 عضو است، كه برای مدت 3 سال توسط مجمع عمومی بر اساس تقسیم عادلانه جغرافیایی، انتخاب می‌شوند. این شورا از طرف مجمع عمومی مأموریت دارد تا این‌كه وظائف اقتصادی و اجتماعی، فرهنگی، بهداشتی و تربیتی سازمان ملل را به‌جا آورد. و در پیشبرد حقوق بشر و آزادی‌های اساسی، كوشا باشد.
 
4) شورای قیمومت:
  نظارت بر سرزمین‌هایی كه سابقاً تحت نظام نمایندگی جامعه ملل بوده و به استقلال نرسیده بودند از وظائف این شورا است این شورا به منظور پیشرفت و آزادی و استقلال مردم كه هنوز به مرحله رشد كافی برای تشكیل كشور مستقل نرسیده‌اند، اداره این سرزمین‌ها را بر عهده دارد. اعضاء این شورا سه دسته هستند:
 
  أ) اعضای دائم شورای امنیت
ب) كشورهای اداره كننده سرزمین‌های تحت قیومت
ج) اعضایی كه از طرف مجمع عمومی به مدت 3 سال انتخاب می‌شوند.
 
 
5) دیوان بین‌المللی دادگستری.
 
6) دبیرخانه:
  دبیرخانه ركن اداری و فنی سازمان است، كه در رأس آن دبیركل قرار دارد. دبیركل به پیشنهاد شورای امنیت از طرف مجمع عمومی به مدت 5 سال انتخاب می‌شود و دارای وظائف و اختیارات اداری، سیاسی، اطلاعاتی است.
 
امیدوارم که لحظات خوبی در این وبلاگ داشته باشید نظریات یاد تان نروداگر میخواهید با ما همکاری نماید در جمع آوری مطالب تاریخی در باره ولسوالی نجراب وقدومت تاریخی آن

یک شنبه 17 بهمن 1389برچسب:,

|
 
زنگ آخـــــــــــــــــــــــر

اخر زنگ دنیا کی میخورد

خدا می داند،ولی........................
آن روز که آخرین زنگ دنیا می خورد دیگر
نمی شود تقلب کرد و نمی شود کسی
رافریب  داد
آن روز تاز
ه می فهمیم دنیا با همه بزرگی اش
از جلسه امتحان هم کوچکتر بود.

آنروز تازه می فهمیم که زندگی عجب سوال
سختی بود ،سوالی که بیش از یک بار
نمی توان به آن پاسخ داد.

خدا کند آنروز که آخرین زنگ دنیا می خورد،
روی تخته سیاه قیامت اسم ما را جزء خوبها
بنویسند.

خدا کند که فکر مان بوده باشد وزنگهای تفریح
آنقدر در حیاط نمانده باشیم که حیات
یادمان رفته باشد.

خدا کند که دفتر زندگیمان را جلد کرده باشیم
وبدانیم دنیا چرک نویسی بیش نیست

امیدوارم که لحظات خوبی در این وبلاگ داشته باشید نظریات یاد تان نروداگر میخواهید با ما همکاری نماید در جمع آوری مطالب تاریخی در باره ولسوالی نجراب وقدومت تاریخی آن

جمعه 15 بهمن 1389برچسب:,

|
 
اشعار عاشقانه

 

نه مرادم نه مریدم ،

نه پیامم نه کلامم،

نه سلامم نه علیکم،

نه سپیدم نه سیاهم.

نه چنانم که تو گویی،

نه چنینم که تو خوانی ونه آن گونه که گفتند و شنیدی.

نه سمائم،

نه زمینم،

نه به زنجیر کسی بسته و نه برده‌ی دینم

نه سرابم،

نه برای دل تنهایی تو جام شرابم،

نه گرفتار و اسیرم،

نه حقیرم،

نه فرستاده پیرم،

نه به هر خانه و مسجد و میخانه فقیرم

نه جهنم، نه بهشتم

چنین است سرشتم

این سخن را من از امروز نه‌ گفتم،

نه‌ نوشتم،

بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم.

حقیقت نه به رنگ است و نه بو،

نه به های است و نه هو،

نه به این است و نه او،

نه به جام است و سبو...

گر به این نقطه رسیدی به تو سر بسته و در پرده بگویم،

تا کسی نشنود آن راز گهربار جهان را،

آنچه گفتند و سرودند تو آنی ...

خود تو جان جهانی،

گر نهانی و عیانی،

تو همانی که همه عمر به دنبال خودت نعره زنانی

تو ندانی

که خود آن نقطه عشقی

تو اسرار نهانی

همه جا تو

نه یک جای ،

نه یک پای،

همه‌ای

با همه‌ای

همهمه‌ای

تو سکوتی

تو خود باغ بهشتی.

تو به خود آمده از فلسفه‌ی چون و چرایی،

به‌ تو سوگند که این راز شنیدی و

نترسیدی و بیدار شدی،

در همه افلاک بزرگی،

نه که جزئی ،

نه چون آب در اندام سبوئی،

خود اوئی،

به‌خود آی

تا بدرخانه‌ی متروک هرکس ننشینی

و به‌ جز روشنی شعشعه‌ی پرتو خود

هیچ نبینی

و گل وصل بچینی.......!
 
من از خدا خواستم که پلیدی های مرا بزداید
خدا گفت : نه 
 آنها برای این در تو نیستند که من آنها را بزدایم .بلکه آنها برای این در تو هستند که تو در برابرشان پایداری کنی 
 
من از خدا خواستم که بدنم را کامل سازد
خدا گفت : نه 
 روح تو کامل است . بدن تو موقتی است 
 
من از خدا خواستم به من شکیبائی دهد
خدا گفت : نه
شکیبائی بر اثر سختی ها به دست می آید. شکیبائی دادنی نیست بلکه به دست آوردنی است  
من از خدا خواستم تا به من خوشبختی دهد
خدا گفت : نه
من به تو برکت می دهم
خوشبختی به خودت بستگی دارد  
من از خدا خواستم تا از درد ها
آزادم سازد
خدا گفت : نه
درد و رنج تو را از این جهان دور کرده و به من نزدیک تر می سازد 
 
من از خدا خواستم تا روحم را رشد دهد
خدا گفت : نه
تو خودت باید رشد کنی ولی من تو را می پیرایم تا میوه دهی 
 
من از خدا خواستم به من چیزهائی دهد تا از زندگی خوشم بیاید
خدا گفت : نه
من به تو زندگی می بخشم تا تو از همۀ آن چیزها لذت ببری 
 
من از خدا خواستم تا به من کمک کند تا دیگران را همان طور که او دوست دارد ، دوست داشته باشم
خدا گفت : ... سرانجام مطلب را گرفتی
امروز روز تو خواهد بود
آن را هدر نده
باشد که خداوند تو را برکت دهد...
برای دنیا ممکن است تو فقط یک نفر باشی ولی برای یک نفر، تو ممکن است به اندازۀ دنیا ارزش داشته باشی

داوری نکن تا داوری نشوی . آنچه را رخ می دهد درک کن و بدان که برکت خواهی یافت

 

 

حالم من بد نیست غم کم می خورم کم که نه! هر روز کم کم می خورم

آب می خواهم، سرابم می دهند عشق می ورزم عذابم می دهند

خود نمی دانم کجا رفتم به خواب از چه بیدارم نکردی؟ آفتاب!!!!

خنجری بر قلب بیمارم زدند بی گناهی بودم و دارم زدند

دشنه ای نامرد بر پشتم نشست از غم نامردمی پشتم شکست

سنگ را بستند و سگ آزاد شد یک شبه بیداد آمد داد شد

عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام

عشق اگر اینست مرتد می شوم خوب اگر اینست من بد می شوم

بس کن ای دل نابسامانی بس است کافرم! دیگر مسلمانی بس است

در میان خلق سر در گم شدم عاقبت آلوده ی مردم شدم

بعد ازاین بابی کسی خو می کنم هر چه در دل داشتم رو می کنم

نیستم از مردم خنجر بدست بت پرستم، بت پرستم، بت پرست

بت پرستم،بت پرستی کار ماست چشم مستی تحفه ی بازار ماست

درد می بارد چو لب تر می کنم طالعم شوم است باور می کنم

من که با دریا تلاطم کرده ام راه دریا را چرا گم کرده ام؟؟؟

قفل غم بر درب سلولم مزن! من خودم خوشباورم گولم مزن!

من نمی گویم که خاموشم مکن من نمی گویم فراموشم مکن

من نمی گویم که با من یار باش من نمی گویم مرا غم خوار باش

من نمی گویم،دگر گفتن بس است گفتن اما هیچ نشنفتن بس است

روزگارت باد شیرین! شاد باش دست کم یک شب تو هم فرهاد باش

آه! در شهر شما یاری نبود قصه هایم را خریداری نبود!!!

وای! رسم شهرتان بیداد بود شهرتان از خون ما آباد بود

از درو دیوارتان خون می چکد خون من،فرهاد،مجنون می چکد

خسته ام از قصه های شوم تان خسته از همدردی مسموم تان

اینهمه خنجر دل کس خون نشد این همه لیلی،کسی مجنون نشد

آسمان خالی شد از فریادتان بیستون در حسرت فرهادتان

کوه کندن گر نباشد پیشه ام بویی از فرهاد دارد تیشه ام

عشق از من دورو پایم لنگ بود قیمتش بسیار و دستم تنگ بود

گر نرفتم هر دو پایم خسته بود تیشه گر افتاد دستم بسته بود

هیچ کس دست مرا وا کرد؟ نه! فکر دست تنگ مارا کرد؟ نه!

هیچ کس از حال ما پرسید؟ نه! هیچ کس اندوه مارا دید؟ نه!

هیچ کس اشکی برای ما نریخت هر که با ما بود از ما می گریخت

چند روزی هست حالم دیدنیست حال من از این و آن پرسیدنیست

گاه بر روی زمین زل می زنم گاه بر حافظ تفاءل می زنم

حافظ دیوانه فالم را گرفت یک غزل آمد که حالم را گرفت:

" ما زیاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

مرگ من روزی فرا خواهد رسید 
                                                    در بهاری روشن از امواج نور 
در زمستانی غبار آلود ودور 
                                                    یا خزانی خالی از فریاد شور 
مرگ من روزی فرا خواهد رسید 
                                                    روز پوچی همچو روزان دگر 
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود 
                                                    من تهی خواهم شد از فریاد درد 
خاک میخواند مرا هر دم به خویش 
                                                    می رسند از ره که در خاکم نهند 
آه شاید عاشقان نیمه شب 
                                                   گل به روی گور غمناکم نهند 
بعد من ناگه به یک سو می روند 
                                                  پرده های تیره دنیای من  
چشم های ناشناسی می خزند 
                                                   روی دفتر ها وکاغذ های من 
در اتاق کوچکم پا می نهد 
                                                  بعد من با یاد من بیگانه ای 
در بر آینه می ماند به جای  
                                                  تار مویی.نقش دستی .شانه ای 
می شتابند از پی هم بی شکیب 
                                                  روزها وهفته ها وماهها 
چشم تو در انتظار نامه ای 
                                                 خیره میماند به چشم راهها 
لیک دیگر پیکر سرد مرا 
                                                 می فشارد قلب دامن گیر خاک 
بی تو دور از ضربه های قلب تو 

                                                 قلب من می پوسد آنجا زیر خاک

 

 

حالم من بد نیست غم کم می خورم کم که نه! هر روز کم کم می خورم

آب می خواهم، سرابم می دهند عشق می ورزم عذابم می دهند

خود نمی دانم کجا رفتم به خواب از چه بیدارم نکردی؟ آفتاب!!!!

خنجری بر قلب بیمارم زدند بی گناهی بودم و دارم زدند

دشنه ای نامرد بر پشتم نشست از غم نامردمی پشتم شکست

سنگ را بستند و سگ آزاد شد یک شبه بیداد آمد داد شد

عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام

عشق اگر اینست مرتد می شوم خوب اگر اینست من بد می شوم

بس کن ای دل نابسامانی بس است کافرم! دیگر مسلمانی بس است

در میان خلق سر در گم شدم عاقبت آلوده ی مردم شدم

بعد ازاین بابی کسی خو می کنم هر چه در دل داشتم رو می کنم

نیستم از مردم خنجر بدست بت پرستم، بت پرستم، بت پرست

بت پرستم،بت پرستی کار ماست چشم مستی تحفه ی بازار ماست

درد می بارد چو لب تر می کنم طالعم شوم است باور می کنم

من که با دریا تلاطم کرده ام راه دریا را چرا گم کرده ام؟؟؟

قفل غم بر درب سلولم مزن! من خودم خوشباورم گولم مزن!

من نمی گویم که خاموشم مکن من نمی گویم فراموشم مکن

من نمی گویم که با من یار باش من نمی گویم مرا غم خوار باش

من نمی گویم،دگر گفتن بس است گفتن اما هیچ نشنفتن بس است

روزگارت باد شیرین! شاد باش دست کم یک شب تو هم فرهاد باش

آه! در شهر شما یاری نبود قصه هایم را خریداری نبود!!!

وای! رسم شهرتان بیداد بود شهرتان از خون ما آباد بود

از درو دیوارتان خون می چکد خون من،فرهاد،مجنون می چکد

خسته ام از قصه های شوم تان خسته از همدردی مسموم تان

اینهمه خنجر دل کس خون نشد این همه لیلی،کسی مجنون نشد

آسمان خالی شد از فریادتان بیستون در حسرت فرهادتان

کوه کندن گر نباشد پیشه ام بویی از فرهاد دارد تیشه ام

عشق از من دورو پایم لنگ بود قیمتش بسیار و دستم تنگ بود

گر نرفتم هر دو پایم خسته بود تیشه گر افتاد دستم بسته بود

هیچ کس دست مرا وا کرد؟ نه! فکر دست تنگ مارا کرد؟ نه!

هیچ کس از حال ما پرسید؟ نه! هیچ کس اندوه مارا دید؟ نه!

هیچ کس اشکی برای ما نریخت هر که با ما بود از ما می گریخت

چند روزی هست حالم دیدنیست حال من از این و آن پرسیدنیست

گاه بر روی زمین زل می زنم گاه بر حافظ تفاءل می زنم

حافظ دیوانه فالم را گرفت یک غزل آمد که حالم را گرفت:

" ما زیاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

   

امیدوارم که لحظات خوبی در این وبلاگ داشته باشید نظریات یاد تان نروداگر میخواهید با ما همکاری نماید در جمع آوری مطالب تاریخی در باره ولسوالی نجراب وقدومت تاریخی آن

پنج شنبه 14 بهمن 1389برچسب:,

|
 
شعر های عاشقانه

 

 

نویسنده:  
دوران نامزدی مهمترین بخش زندگی مشترک
معیارهای واقعی ازدواج برای برخورداری از یک زندگی مناسب متنوع و مختلف است. درواقع شکل گیری یک زندگی ایده آل و لذت بخش بستگی به عوامل مختلفی دارد که توجه به آنها بسیار ضروری است.
همه پدر و مادرها علاقه بسیار زیادی به فرزندان خود و آینده آنها دارند و به همین دلیل تمامی تلاش خود را از همان دوران کودکی برای رشد و تربیت فرزندان به کار می گیرند. آنها فرزندان خود را تحت شرایط مناسب اقتصادی و اجتماعی رشد می دهند و درمکاتب پیشرفته و توانمند برای تحصیلات بدون نقص آنها بهره می برند. بهترین صنف های آموزش هنر، تکنولوژی، زبان و ورزش را برای آمادگی همه جانبه فرزندانشان مهیا می کنند و همه اینها مستلزم زحمات و مشکلات متعددی است که والدین برای تربیت بی نظیر فرزندانشان با آغوش باز متحمل می شوند.
اما برخی از پدر و مادرها به رغم اینکه حساسیت فوق العاده ای به تربیت صحیح فرزندان خود دارند، بازهم مهم ترین قسمت زندگی آنها را نادیده می گیرند یا دست کم آن طور که باید موردتوجه قرار نمی دهند. آنها فراموش می کنند که ازدواج و شروع زندگی مشترک فرزندان شان بیش از هر موضوع دیگری اهمیت دارد و نیازمند آموزش و انتقال تجربه است.
زمان به موقع این تجربه اندوزی از اشتباهات ، قبل از شروع زندگی مشترک و در دوره آشنایی است که هر دو طرف با درنظر گرفتن عقاید و آداب مرسوم خانوادگی ارتباط مفیدی را با یکدیگر آغاز می کنند.

شروع زندگی در بسیاری مواقع با آزمون و خطا صورت می گیرد اما این مرحله نخست است و نباید همواره در زندگی پایدار باشد. تجربه اندوزی ازاشتباهات انجام شده بسیار مفید است اما تکرار اشتباه به مرور زمان می تواند منجر به اختلافات عمیق و حتی درنهایت جدایی خواهد شد. زمان به موقع این تجربه اندوزی از اشتباهات ، قبل از شروع زندگی مشترک و در دوره آشنایی است که هر دو طرف با درنظر گرفتن عقاید و آداب مرسوم خانوادگی ارتباط مفیدی را با یکدیگر آغاز می کنند.
ازدواج و شروع یک زندگی مشترک از مواردی است که به علت استمرار و پیوستگی در زندگی افراد باعث می شود تا جوانان به صورت مشترک هر موضوعی را با هم تجربه کنند. انواع مشکلات، موفقیت ها، شادی، غم و قصه ها، حوادث و اتفاقات خوشایند یا تأسف بار و اختلافات و تفاهم ها. این تغییر وضعیت در طول یک زندگی مشترک مستلزم قابلیت ها و تفکرات مشترکی بین همسران است تا از برخورد موج شدید این ناهمواری ها با پایه های زندگی، اساس آن دچار لرزش و شکاف نشود.
درواقع آشنایی اولیه تنها برای شناخت خصوصیات و رفتارهای دوطرف نسبت به یکدیگر است و هرگز نباید این باور را به وجود بیاورد که این دوره، مرحله مقدماتی ازدواج است و خواسته و ناخواسته باید ادامه راه به همین منوال صورت پذیرد. باید پذیرفت که این دوره فقط برای آشنایی، شناخت و آزمایش یکدیگر است درواقع؛ به زبانی ساده تر، یعنی هرجا که دوطرف احساس کردند که واقعاً شکاف و اختلافات اساسی بین آنها وجود دارد بهتر است که از ادامه راه خودداری کنند و بر عقاید و باورهای غلط خود و خانواده که مبنی بر نگون بختی و ضربه روحی هر دو طرف است یا مایه حقارت خانواده است دست بردارند زیرا این بهانه ها تنها یک باور غلط است که وجود منطقی و خارجی ندارد و از اساس اشتباه است.
ضمن اینکه تحمل چندوقت ناراحتی روحی و شکست عشقی خیلی راحت تر، معقولانه تر و واقع بینانه تر از یک عمر زندگی اشتباه و نابجا با انواع مشکلات کوچک و بزرگ است.
برخی از مسائلی که روانشناسان تأکید دارند زمینه ساز یک زندگی ایده آل و لذت بخش است و باید مورد توجه قرار بگیرد و بهتر است که جوانان به آن نظری داشته باشند، عبارتند از:
- نداشتن اختلاف در عقاید مذهبی، فرهنگی و اجتماعی.
- تمایل داشتن به علاقه مندی های یکدیگر و پذیرفتن آنها.
- شخصیت و فرهنگ خانوادگی و نحوه تفکر و نگرش والدین همسر.
- انطباق برنامه های آینده و توافق در اجرای اهداف طرفین و تحمل عواقب آن.
- توقعات و خواسته های شخصی از یکدیگر.
- محدودیت ها و آزادی هایی که برای یکدیگر قائل می شوند.
- چگونگی کنترل بحران و وضعیت های دشوار توسط طرف مقابل.
- میزان عصبانیت و چگونگی کنترل آن و اینکه عصبانیت وی منجر به چه اتفاقاتی خواهد شد.
- عدالت و انصاف در رفتار و اعمال.
- رعایت قوانین و حقوق دیگران.
- میزان رعایت نکات اجتماعی و فرهنگی.
- میزان انعطاف پذیری و از خودگذشتگی.
- میزان ظرفیت انتقادپذیری و تغییرپذیری.
- میزان توجه و حرف شنوی از پیشنهاد و خواسته های طرف مقابل.
- پرستیژ و شخصیت رفتاری و گفتاری.
- میزان منطق و درک قضایا.
- میزان صبر و تحمل و بردباری.
- نوع تصور و چگونگی رفتار در رابطه با خانواده همسر.
- میزان توجه به سلامت و رفاه همسر و خانواده.
- میزان تفاهم در مسائل اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی.
اهمیت به نحوه زندگی پدر و مادر هم بسیار مهم است به این علت که فرزندان در زندگی زناشویی اغلب پدر و مادر و نزدیکان خود را الگو قرار می دهند توجه به زندگی نزدیکان وی خالی از لطف نیست.
چگونگی برخورد با مشکلات، میزان سازگاری و تصور در مورد طلاق و یا ادامه زندگی و دیدگاه آنها در مورد طرف مقابل نکاتی است که ذهنیت فرد را تحت تأثیر خود قرار می دهد و لازم است که از آنها شناخت کافی به دست آورد.
روانشناسان معتقدند درست است که والدین تمام تلاش خود را برای تربیت صحیح و آموزش موفق فرزند خود صرف کرده اند اما نباید به خاطر باورهای غلط و عقاید اشتباه خود جوانان را برای انتخاب در تنگنا قرار دهند. دوران آشنایی برای ازدواج هزینه دارد، دلبستگی دارد و البته به هیچ عنوان دلیل خوبی برای ادامه راهی نیست که عاقبت خوشی ندارد.
درست است که باید به فرزندان آموخت که در برابر مشکلات صبور باشند و با هر اتفاقی که به نظرشان ناخوشایند می آید، شانه خالی نکنند اما اختلافات عمیق، عقاید متضاد، عدم علاقه قلبی به یکدیگر و مواردی از این قبیل مشکلات کوچکی نیستند که با گذشت زمان مرتفع شوند یا در زندگی های امروز نادیده گرفته شوند.

نخست باید به جوانان آموخت که معیارهای مهم و اساسی زندگی مشترک خود را دریابند. البته به این علت که فرزندان قبلا تجربه از این نوع نداشته و اطلاعات و آگاهی کافی در این زمینه ندارند ، نمی توانند جنبه های مختلف یک زندگی ایده آل را بشناسند و اهمیت یک به یک آنها را درک کنند، به همین خاطر لازم است تا والدین هر کدام در جای خود نکات مهم و اساسی یک زندگی مشترک را صادقانه، صریح و بدون کاستی برای آنها متذکر و مزایا و معایب هر کدام را به روشنی یادآور شوند تا فرزندشان با آگاهی نسبی بتواند معیارهای خود را تقویت و هدایت کند 

  

آنچه نامش را عشق گذاشتم

هوسی است زود گذر

شهوتی است بی پایان

آنکه او را معشوق خواندم

صیادی است بی رحم

شکارچی است بی رحم

من در این قصای خانه جهان محکومم

تا پروانه ای باشم در حسرت نور شمع

من در این زندان تنهایی اسیرم

تا عاشقی باشم در پی معشوقی مرده

 

این دیوانگست ...
که از همه ی گلهای رز تنها به خاطر این که خار یکی از آنها در دستمان فرو رفته است متنفر باشیم .
این دیوانگیست ...
که همه ی رویا های خود را تنها به خاطر اینکه یکی از انها به حقیقت نپیوسته است رها کنیم.
این دیوانگیست ...
که امیدخود را به همه چیز از دست بدهیم ،به خاطر اینکه در زندگی با شکست مواجه شده ایم.
این دیوانگیست ...
که از تلاش و کوشش دست بکشیم به خاطر اینکه یکی از کارهایمان بی نتیجه مانده است.
این دیوانگیست...
که همه دستهایی را که برای دوستی به سویمان دراز می شوند را به خاطر اینکه یکی از دوستانمان رابطه مان را زیر پا گذاشته است رد کنیم.
این دیوانگست
که هیچ عشقی را باور نکنیم ، به خاطر اینکه در یکی از انها به ما خیانت شده است ...
این دیوانگیست ...
که همه ی شانس هارا لگد مال کنیم به خاطر اینکه در یکی از تلاشهایمان نا کام مانده ایم ..

این دیوانگیست ...

به امید اینکه در مسیر خود هرگز دچاراین دیوانگی ها نشویم...

 

ای همه مردم در این جهان درپی چه  تلاشید ؟

عمر گرانمایه را چگونه بی حدر  گزارید؟

هر چه به عالم بود اگر به کف آرید

هیچ ندارید اگر که عشق ندارید

و ای شما دل به عشق اگر نسپارید

گر به ثریا رسید هیچ نیرزید

عشق بورزید دوست بدارید...

امیدوارم که لحظات خوبی در این وبلاگ داشته باشید نظریات یاد تان نروداگر میخواهید با ما همکاری نماید در جمع آوری مطالب تاریخی در باره ولسوالی نجراب وقدومت تاریخی آن

پنج شنبه 14 بهمن 1389برچسب:,

|
 
رباعیات خیام

 

ای    آن    که   نتیجه   چهار  و   هفتی
وز   هفت   و   چهار  دايم    اندر   تفتی
می خور  که   هزار   باره  بيش ات گفتم
باز   آمدنت   نيست   چو  رفتی ،   رفتی
 
شیخی  به  زنی فاحشه گفتا مستی
هر لحظه به دام دگری  پــا  بستی
گفتا شیخا هر آن چه  گویی  هستم
آیا تو چنان  که  می  نمایی  هستی
 
در   گوش دلم   گفت   فلک    پنهانی
حکمی که قضا بود ز من  می دانی ؟
در گردش  خود  اگر مرا   دست بدی
خود  را   برهاندمی   ز   سرگردانی
 
پيری     دیده      به     خانه     خماری
گفتم     نکنی     ز    رفتگان    اخباری
گفتا    می خور   که   همچو  ما  بسیاری
رفتند    و   کسی     باز    نیامد    باری
 
ای   کاش   که   جای   آرمیدن    بودی
يا   اين   ره   دور   را   رسيدن   بودی
کاش از  پی  صد هزار سال  از دل خاک
چون   سبزه   اميد    بر   دمیدن   بودی
 
جــز راه  قـلـنـدران  مـیخـانه   مـپوی
جز باده و جز سماع و جز یار  مجوی
بر کف  قدح  باده  و  بر دوش  سبوی
می نوش کن ای نگار و بیهوده مگوی
 
تنگی  می لعل  خواهم  و  دیوانی
سد  رمقی  خواهد  و  نصف  نانی
وانگه من و تو  نشسته  در ویرانی
خوش تر بود آن ز ملکت  سلطانی
 
آنان  که   ز  پيش   رفته اند   ای  ساقی
در  خاک   غرور  خفته اند   ای   ساقی
رو   باده   خور  و  حقيقت  از من  بشنو
باد  است  هر  آن  چه  گفته اند ای ساقی
 
بر سنگ زدم دوش  سبوی   کاشی
سر مست بدم چو کردم اين  اوباشی
با من به  زبان  حال  می گفت  سبو
من چو تو بدم تو نيز چون من باشی
 
زان کوزه می که نيست دروی ضرری
پر  کن  قدحی  بخور به  من  ده  دگری
زان پيش تر ای پسر که  در  رهگذری
خاک  من  و  تو  کوزه  کند  کوزه گری
 
بر کوزه گری پرير کردم  گذری
از خاک همی نمود هر دم هنری
من ديدم اگر ندید هر بی  بصری
خاک پدرم در کف هر کوزه گری
 
هان کوزه گرا بپای اگر هُشياری
تا چند کنی بر گِل  مردم  خواری
انگشت  فریدون  و کف  کيخسرو
بر چراغ نهاده ای چه می پنداری
 
در کارگه کوزه گری کردم رای
بر  پله  چرخ  ديدم  استاد  بپای
می کرد دلیر کوزه را دسته و سر
از کله  پادشاه  و از  دست  گدای
 
گر  آمدنم     به    من    بُدی    نامدمی
ور  نيز  شدن   به  من بُدی کی شدمی؟
به زان  نبدی  که   اندرين  دير خراب
نه   آمدمی  ،   نه  شدمی  ،   نه  بدمی
  
ای  دل  تو  به  ادراک معما  نرسی
در  نکته    زیرکان    دانا    نرسی
اینجا   به  مِی و جام  بهشتی  میساز
کانجا که بهشت است رسی یا نرسی
 
هنگام  سپیده  دم  خـروس   سحری
دانی که چرا همی کند   نوحـه گری
یعنی  که   نمودند  در  آیـینه  صبح
کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری
 
هنگام  صبوح  ای  صنم  فرخ   پی
بر  ساز  ترانه  ای  و پیش  آور می
کافکند به خاک صد هزاران جم و کی
ايــن  آمــدن  تیر مه  و  رفتـن   دی
 
امیدوارم که لحظات خوبی در این وبلاگ داشته باشید نظریات یاد تان نروداگر میخواهید با ما همکاری نماید در جمع آوری مطالب تاریخی در باره ولسوالی نجراب وقدومت تاریخی آن

سه شنبه 12 بهمن 1389برچسب:,

|
 


مقدم شما عزیزان را به وبلاگ ولسوالی نجراب خوش آمد میگویم

"

كدهای جاوا وبلاگ




كد آهنگ

كد موسيقی



برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


دریافت كد گالری عكس در وب


saber1395@yahoo.com

 

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان محصلین نجراب و آدرس نجراب.LoxBlog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





www.3jokes.com
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

 

 

زندگی نامه احمد شاه مسعود
طالع بینی اسم :
با عرض سلام خدمت شما دوستان
پیمانه بده
ملنگ نجرابی !
طریقت نقشبندیه
شکستن دل
کودکی آماده تولد بود.............................
دوستت دارم
آیا میدانیستی ؟
انسان ها به چهار دسته تقسیم شده اند .
سازمان ملل متحد
زنگ آخـــــــــــــــــــــــر
اشعار عاشقانه
شعر های عاشقانه
رباعیات خیام
همکاری
انجینر (حبیب الرحمن ) شهید
عکس های از ولسوالی زیبا نجراب
وضعیت معارف ولسوالی نجراب
نثار احمد بهاوی
تا که بودیم
شکستم
مسافر
خوبرویان
جمله های فلسفی زیبا
وصيت نامه ي وحشي بافقي (فوق العاده زیبا)
دانستنی های جدید ، مطالب کوتاه جالب
ساده
چند اسم زيباي دخترانه و فلسفه آن از دید مردسالارها!
حرف مردم !
حرف های بزرگان
تنها
پارسی
به گل گفتم
از من پرسید
بوسه
تو مرا عاشق کردی
شعر
زندگینامه مرحوم حافظ عبدالمجید نجرابی
سلام به تمامی هموطنانم

 

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 16
بازدید دیروز : 24
بازدید هفته : 42
بازدید ماه : 42
بازدید کل : 11054
تعداد مطالب : 44
تعداد نظرات : 4
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس